آرس الکترونیکا: موزهٔ آینده (۱۶ روز)

سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۷

2926857400_3ba03fb557.jpg

موزهٔ نوی آرس الکترونیکا (وب، نوشتار معرفی در قالب پی‌دی‌اف) همراه تمام بخش‌های دیگر این موسسه، روز دوم ژانویهٔ ۲۰۰۹ بازگشایی می‌شود. همانطور که احتمالاً می‌دانید من در حال حاضر در «فیوچرلَبِ» آرس الکترونیکا (وب، ویکی‌پدیا) کار می‌کنم. بنابراین بد نیست که یک تعدادی یادداشت را به گذشته و حال و آیندهٔ این موسسه اختصاص بدهم. این یادداشت اولین یادداشت از این مجموعه است.

موزهٔ نوی آرس الکترونیکا تا آن جایی که من می‌دانم بیشترین تلاشش این خواهد بود که از طریق هنرهای رسانه‌ای و استفاده از رسانه‌های نو - بخصوص رسانه‌های دیجیتال -، فناوری و کاربردهای آن را برای بازدیدکنندگان ملموس‌تر کند و «تصاویری نو از انسان‌ها»ی عصر رسانه را برای خود آن‌ها به نمایش بگذارد.

یکی از چیزهایی که خیلی در مورد آن تبلیغ کرده‌اند و خیلی بهش می‌بالند، سطح شیشه‌ای خارجی‌ای است که کل ساختمان را احاطه کرده و با استفاده از مجموعه لامپ‌های کوچکی از نوع ال‌ای‌دی که در قاب هر پنجره جاگذاری شده می‌تواند الگوهای نوری متفاوتی را نمایش دهد. چون نورپردازی هر یک از قاب‌های پنجره‌ها با رایانه کنترل می‌شود، این امکان وجود دارد که الگوهایی دلخواه برنامه‌ریزی و نمایش داده شوند. یک ویدئوی خوب اینجا هست (نسخه‌ای طولانی‌تر، اینجا). یک ویدئوی دیگر هم در خود وب‌گاه آرس الکترونیکا هست که علاوه بر نمایش سطح شیشه‌ای و افه‌های نوری آن، بخش‌هایی از جلسهٔ مطبوعاتی‌ای را که تازگی‌ها برگزار شد نیز در خو دارد. متأسفانه، حرف‌هایی که مدیر هنری آرس الکترونیکا، گِرفرید اِشتوکر، شهردار شهر لینتز، و معمار بنا در این جلسه می‌زنند به آلمانی است.

حق تکثیر تصویر: (c) Mahir M. Yavuz

یک نکتهٔ پایانی - حداقل فعلاً - در مورد سطح خارجی شیشه‌ای بنا؛ فکر نکنید که ساختن «بزرگ‌ترین»، «عمیق‌ترین»، «طولانی‌ترین»، «مرتفع‌ترین» و… فقط کار ما خاورمیانه‌ای‌ها و اهالی شرق دور است در رقابت با هم…نخیر…این سطح شیشه‌ای منوّر که مشاهده فرمودید، گویا بزرگترین نمای (آنچه معماران بهش می‌گویند facade) منوّر در اروپاست؛ ۵۱۰۰ متر مربع، ۴۰٬۰۰۰ ال‌ای‌دی!

واگویه‌ها (۲۱)

شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۷
Me (float mood, int reality)
{for (i=۱; i++; i < 6ftunder) {dsein = (int) mood ^ reality; }}

واگویه‌ها (۲۰)

شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۷

تا کی منتظر می‌مانی که فردا بیاید…همین حالا هم ساعت ۴۵ دقیقهٔ بامداد است. انگاری همیشه سه‌ربع ساعت - به وقت محلّی زندگی - عقبی! عیبی ندارد…از قدیم گفته‌اند باش تا صبح دولتت بدمد.

جغرافیای راز و درد

یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷
magritte.jpg

در مورد پُست‌سیکرت (وبلاگ، ویکی‌پدیا) زیاد گفته و نوشته‌اند و غرض از این یادداشت فقط این است که بگویم دردناک‌ترین و زیباترین لحظاتی که میان این کارت‌پستال‌ها صرف می‌شود، آن لحظاتی است که در آن تکه‌ای از احساس یا گذشته را که هیچوقت ننوشته‌اید و نگفته‌ایدش، مجسّم می‌بینید. راز از جنس تنهایی است؛ رازهای دردناک از جنس تنهایی‌های دردناک. پس وقتی کسی را می‌بینید که راز دردناکش را با تکه‌ای از خلاقیّت شخصی‌اش، توی پاکت گذاشته و فرستاده است و آن درد یا راز با آنچه شما در صندوقچهٔ ذهن پنهان کرده‌اید یکی است، تنهایی‌تان بدون این که کم شود، با غریبه‌ای مشترک می‌شود.

واگویه‌ها (۱۹)

سه شنبه ۵ آذر ۱۳۸۷

عزیز…من نه کلمه‌ای داشتم و نه صدایی…همین شد که تنها افتخارم شد نشستن در سایهٔ کلماتِ خوب و هجی کردنشان - ناشیانه - برای تو؛ شاید که روخوانی آنچه را دیگران به سرود و کلام، کم‌نظیر و بی‌بدیل گفته‌اند، لالایی‌ای باشد که حداقل، حنجره‌اش از من است… وگرنه برای تو، من از خودم هیچ نداشتم جز اعوجاج روح و بی‌صبری و زودرنجی یک کودک.