اُسِّ اساسِ گز

«[…] در هرحال اکنون که کار داشت حاجت به وِر نبود و، جایِ حرف بیهوده، حتی میشد به فکرِ روزهای رفته دورانِ پیش بود که زینل‌پور حرف‌های دیگر داشت. ساکت بود. میدانست سرزنش به درد نخواهد خورد. در زندگی مسائلِ دیگر، عواملِ دیگر قوی‌تراند تا پندها و شماتت‌ها. میدانست آدم حتی به تجربه‌های خصوصیِ خود بی‌توجه است دیگر چه خواسته اندرز و پند و حکمت از دستِ دوم و سوم. میدانست آدم در هرحال باید برای خود گز و معیارِ خاص بسازد، که میسازد. میدانست حتی در معیار و گز نداشتن یک جور معیار، یا عیار پنهان است. تازه، این‌ها هم در زیرِ بارِ حادثه‌ها باز شکل و قدرِ تازه میگیرند. اُسِّ اساسِ گز برای هر آدم باید صداقتش به خودش باشد. وقتی صداقت بود هوش هم به کار میافتاد چون آن وقت میداند که آن‌چه میداند برای او بس نیست. هوشش به کار میافتد، چشم باز میشود، افیونِ ترس و عادت از تأثیر میافتد - آدم میشود آزاد. بی آزادی آدم به آدمیت نمیرسد، هرگز. دروغ ضدِ آزادی‌ست. بی آزادی سلطه به دست نمیاید. بی سلطه آدم همیشه حیوان است. اصلاً آدم یعنی مسلط به خود بودن. وقتی صداقت نباشد تسلط نیست. مسلط به خود بودن یعنی تأمین پایه آزادی. میدانست، ساکت بود و میدانست تا وقتی که کار هست چرا وِرزدن. وِر زیادی بود.»

ابراهیم گلستان، اسرار گنج درّهِ جنّی، صص. ۱۴۷ و ۱۴۸.



بخش نظرات بسته است.