واگویه‌ها (۱۷)

یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۷

طعم بدبختی و بی‌کسی را تُف می‌کنم و ایمیل را کوتاه و مختصر جواب می‌دهم. نااُمیدم از آنان که فراموش می‌کنند. ولی آیا واقعاً همه‌اشان فراموش کرده‌اند؟

حالا مرده‌اید…

سه شنبه ۷ آبان ۱۳۸۷
[کرت کوبین و ویلیام باروز در خانهٔ باروز در کانزاس، حق تکثیر: بازماندگان کوبین]

نابک‌ها (۵)

سه شنبه ۷ آبان ۱۳۸۷

از هزاران کیلومتر دورتر صدایش را پای تلفن گوش می‌دهم. ده، بیست دقیقه‌ای حرف می‌زنیم و از حال و احوالم می‌پرسد و من هم. بعد وقتی می‌خواهد خداحافظی کند، یادآوری می‌کند که «ما هنوز با هم یک صحبت طولانی داریم». از آن روز بارها فکر کرده‌ام به این حرفش و هر بار با خودم گفته‌ام که برای یک بار در زندگی هم که شده، از منتظر بودن خوشحالم.

در باب خواص تلفن اینترنتی

سه شنبه ۷ آبان ۱۳۸۷

صداهای پشتِ تلفن راهِ دور گاهی خنده‌دارند، باید مکانیزم معمول حرف زدن پای تلفن را در ذهنت متوقف کنی و مثل الگوریتم‌های انتقال داده روی خط‌های تک‌مسیره (یا چرا راه دور برویم؛ مثل بی‌سیم یا واکی‌تاکی)، صبر کنی تا حرف طرف تمام شود و بعد شروع کنی به حرف زدن. یک خوبی‌اش این است که پشت این جور تلفن‌ها جر و بحث نمی‌شود کرد.

یک ماه: نگریستن به نقطه‌ها

سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷

فردا یک ماه می‌شود که آمده‌ام اینجا. چیزی که می‌توانم با جدیّت بر آن تأکید کنم این است که کار جدیدم را دوست دارم. در حقیقت شغل رویایی یک گیک است؛ سر و کله زدن با فناوری‌های نو، الکترونیک، کمی ریاضی، سایبرپانک و علمی-تخیلی به‌طور عام، خرده‌فرهنگ هکری، رباتیک، رسانه‌های نو، و البته کامپیوتر و اینترنت. اگر به این‌ها امراض فارسی‌وبی (نرم‌افزار آزاد، خط، زبان‌شناسی، دونالد کنوت، اکس‌کی‌سی‌دی) را بیافزایید، ترکیب معرکه‌ای درست می‌شود که واقعاً تجربه‌کردن‌اش شانسی بوده که به چنگ آمده.

استیو جابز در سخنرانی‌اش در دانشگاه استنفورد (متن، ویدئو) در مورد این صحبت می‌کند که آدم نمی‌تواند نقطه‌هایی که در زندگی‌اش به هم وصل می‌شوند و مسیر زندگی او را می‌سازند با نگاه به پیش و روبرو به هم وصل کند و مسیر را ببیند. او می‌گوید که مسیری که این نقاط می‌سازند را فقط با نگریستن به گذشته می‌توان دید؛ کارهایی که زمانی انجامشان می‌دادید و از خود می‌پرسیدید که «واقعاً من چرا دارم این کار را می‌کنم؟»، حالا مکان خودشان را در مسیر نشان می‌دهند؛ یک مثال؛ یک زمانی سر کلاس سیستم‌های خبره، استاد که علاقه‌ای زیادی داشت به این که نظریات و روش‌های جدید را - که فقط احتمالاً اسمشان را شنیده بود - در کلاس مطرح کند، مبحثی مطرح شد به نام هوش ازدحامی. استاد معمولاً عادت داشت یک اسم به شاگردان می‌گفت و آن‌ها باید می‌رفتند و تحقیق می‌کردند و نتیجهٔ تحقیق را برای کلاس شرح می‌دادند. آن زمان فکر می‌کردیم که سیاست خوبی است برای نمرهٔ اضافه گرفتن و کمی به چشم استاد آمدن در میان دانشجویان. بسیاری هم فکر می‌کردند که سیاست این استاد این است که به این روش با کمترین هزینهٔ از طرف خود، دانش‌اش را به‌روز نگه دارد. تحقیق در مورد هوش ازدحامی را من انجام دادم و از نتایج جانبی آن تحقیق همان سه سال پیش این بود که با ویکی‌پدیا و ویکی به شکل عام آشنا شدم و اولین مقاله‌هایم را در مورد همین موضوع در ویکی‌پدیای فارسی نوشتم و بعد ویکی‌پدیای فارسی بسیار مورد توجهم قرار گرفت و شدم کاربر دائمی، بعد از مدتی مدیر، و بعد از مدتی دیوان‌سالار (داستان صرف‌نظر از این‌ها بعد از دو سال حضور در ویکی‌پدیای فارسی، بماند برای بعد). بعد از آشنایی با ویکی‌پدیا، با فارسی‌وبیون - که نقش کلیدی در راه‌اندازی و شکل‌گیری ابتدایی ویکی‌پدیای فارسی داشته‌اند - ملاقات کردم که نتیجه‌اش دوستانی بسیار خوب و همکاری‌ای مهم از آب درآمد. همین چند روز پیش هم در یکی از جلسات، روشی مطرح شد که قرار است برای مدیریت اطلاعات رویدادهای ترافیک و مسیریابی در بسیاری از شهرهای اروپا و دنیا و همچنین برای مسیریابی هواپیماها به کار بسته شود. اسم این روش فِرومون دیجیتال است و از نتایج نظریهٔ هوش ازدحامی است (اطلاعات بیشتر: چکیدهٔ یک مقالهٔ مهم در این زمینه در وب‌گاه اِی‌سی‌ام، نوشتار پی‌دی‌اف مقاله، و شرح الگوریتم کلونی مورچه‌ها به فارسی در تالار گفتگوی هوش مصنوعی). زمانی که من آن ارائه را برای کلاس آماده می‌کردم، هیچ تصورّی نداشتم که چنین کار پیش‌پاافتاده‌ای که به نظر ملال‌آور هم می‌آید، بعداً می‌تواند باعث چه چیزهایی بشود یا چه جاهایی حتّی اندکی به آدم کمک کند که از قضایا بیشتر سر در بیاورد.

چنین چیزی در موارد بسیار دیگر هم اتفاق افتاده است در طول سال‌ها؛ از سیم‌کشی برق بگیرید تا اندازه‌گیری طول موج و بسامد با اسیلوسکوپ تا سرگرم کردن نوزاد تا سامانه‌های صفی و شبیه‌سازی تا نشستن کنار دستِ کسی که خمیر پیتزا را با دقت و ذوق تمام خودش درست می‌کند.

این یادداشت بلند را با یک گفتهٔ بسیار حکیمانه از رابرت هاینلاین، نویسندهٔ گونهٔ علمی-تخیلی، تمام می‌کنم:

«هر آدمی باید بتواند کهنهٔ بچه عوض کند، حمله‌ای را طرح‌ریزی کند، بچه خوکی را قصابی کند، کشتی براند، ساختمان طرح کند، غزل بسراید، حساب‌هایش را تراز کند، دیوار بسازد، استخوان جا بیاندازد، به شخص در حال مرگ دلداری دهد، دستورها را اجرا کند، دستور بدهد، با دیگران همکاری کند، به تنهایی عمل کند، معادله حل کند، مسئله جدیدی را تحلیل کند، تپاله جمع کند، برنامهٔ کامپیوتر بنویسد، غذائی خوشمزه بپزد، با چابکی بجنگد، با شجاعت بمیرد. تخصص مال حشرات است.»