نشانهای به رهایی؟
آنتونن آرتو گفته است:
«هرگز شعری، نوشتهای، تابلوی نقاشی و مجسمهای، بنای زیبا و ارزشمندی، اختراعی، کشف بزرگی به وجود نمیآید، مگر آن که خالق آن خواسته باشد ساعتهایی از دوزخ تحملناپذیر زندگی رهایی یابد.»
و من به این فکر میکنم که این رهایی یا این نشانهها به رهایی چگونه در زندگی هنرمند، محقق، یا کاشف ظاهر میشوند؟ آیا فقط او این رهایی را تجربه میکند یا حاصل تلاش او برای دیگران نیز رهایی را - هر چند کوتاه - به ارمغان خواهد آورد؟ آیا آثار هنرمندی که دردمندی، رنج، و کابوسهای خود را مجسم میکند نیز میتوانند دریچهای به این رهایی داشته باشند؟
[تصویر: «اتودهایی برای پرترهٔ ونگوگ، شمارهٔ ۴»، اثر فرانسیس بیکن]
۱۰ دی ۱۳۸۶ در ساعت ۲۳:۳۱
آرتو بسیار بسیار بسیار درست گفته است. خیلی.
۱۱ دی ۱۳۸۶ در ساعت ۰:۱۱
فکر میکنم که مخاطبِ اثرِ هنری هم میتواند همان رهائی یا حرکت به سویِ رهائی را تجربه کند. به نظر این طور میرسد. شاید این که خیلی وقتها دیدن یا خواندن یا شنیدنِ یک اثرِ هنری خودش باعثِ خلقِ یک اثرِ دیگر میشود بیارتباط به این قضیه نباشد.
اثری هم که برایِ بیانِ رنج ساخته شده باشد نباید فرقی بکند. مگر دردِ دل کردن به فرار از درد کمک نمیکند؟ البته نمیگویم این دو تا خیلی به هم شبیه اند، اما بیشباهت هم نیستند.
راجع به چهگونهش یک چیزهائی تو ذهنم هست، اما درست نمیدانم چی بگویم.
خودت جوابی برایِ سوآلهات نداری؟
۱۱ دی ۱۳۸۶ در ساعت ۱۰:۵۶
و حقیقت هم همین است که هر چه ساعت ها تحمل ناپذیرتر باشند، نیاز انسان به پناه بردن به چیزی برای رهایی بیشتر می شود. نیازش به نوشتن، کشیدن و سرودن. و نیازش به خواندن.
بله خیلی وقت ها می شود با آثار دیگران هم به رهایی رسید، اگر حال و هوایشان به دلمان بنشیند.
اگر اینطور نبود پس لذت خواندن آثار دیگران در چه بود؟
۱۲ دی ۱۳۸۶ در ساعت ۲:۲۵
مصطفا جان؛ راستش جوابی که در ذهن دارم دقیق نیست و هنوز چند و چون آن بر من مشخص نشده. اما احساسم بهم میگوید که چیزی که آفریده میشود و رهاییای که در پیاش برای خالق آن بوجود میآید، حاصل حملهای است که خالق به بطن «دوزخ تحملناپدیر هستی» داشته است. آفریدن به نوعی شریک شدن در خاصیت یگانهٔ پروردگاری است که ادیان توحیدی منشاء همهٔ آفرینهها را از او میدانند.
آفریدن همچنین میتواند بیرون زمان ایستادن باشد برای موجودی که هر چه پیش میرویم عمرش تبدیل به کسر کوچک و کوچکتری از سیستمی که جزو آن است، میشود. یک جور رد پا در بیرون زمان که هم نشانهای است بر بودن و وجود داشتن و هم پاسخی است به سوال همیشگی آدمیزاد در مورد نشانه بر جای گذاشتن.
علاوه بر اینها، اهالی روانشناسی در مورد درد و رنج ضربالمثلی دارند. میگویند: «Sharing is healing.». رنجی که ذهنی است وقتی به کلام میآید یا به شکلی دیگر ابراز میشود، تغییر ماهیت میدهد. انگار توان آن را مییابیم که با آن آسانتر بسازیم یا حتی بر آن مسلط شویم.
فکر میکنم اینچنین است که آفریدن التیام میشود.
سارا جان؛ لذت خواندن آثار دیگران برای من در تجربه کردن آن چیزی است که شاید هیچوقت نتوانم به واقع تجربهاش کنم؛ که میتواند اتاق ایزولهٔ نویسندهای در دل پاریس را زیست کند که در آن نویسنده با آسم دست به گریبان است و خاطراتش را به شکلی یگانه جلوی چشم خواننده تشریح میکند. یا که میتواند در واقعیت، نوروزی را در سفینهای اسیر یک سیاهچاله تجربه کند.
سخن دراز شد…در مورد این مساله که خواندن/دیدن/شنیدن آثار دیگران چقدر میتواند از نظر شخصی کمکدهنده باشد ارجاعت میدهم به همان مقالهٔ مجلهٔ نیویورکر که چند پست پایینتر میتوانی پیوندش را پیدا کنی. همچنین نویسندهٔ مستعدی به نام آلن دو باتن کتابی نوشته است با عنوان «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» که با ترجمهٔ خوب گلی امامی و توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است.
دوستان، ممنون از نظراتتان.
۲۶ دی ۱۳۸۶ در ساعت ۲۳:۵۴
چه كلمات درست و بجايي … مدتها بود همچين جملاتي نخونده بودم