۴۱۲: آرزوی وقت چرخش سیب
حسِّ بهاری ندارم. نوستالژی است و دلتنگی. امّا آرزویی دارم برای پای سفره هفتسین. آرزویم این است که - حتّی در رویا - برگردم به ده سال پیش و به اوی نادیده بگویم که چقدر مشتاقش هستم. بعد، از فراز سالهای غیاب پرواز کنم و برسم به یک سال و چند ماه قبل و آنجا فقط نگاه کنم و هیچ نگویم تا تصویرش به قدر کفایت یک عُمر بماند پشت مردمکها و رایحهاش به اندازه یک زندگی با ذهن آشنا شود. که آنچه روی داد به واقعیّت، شکستن سبوی سکوت بود به سنگِ کلام و گریزِ کیمیای کمیابِ لحظه…
این شعر زیبای پایین انتخاب من نیست. همآوایی با نوایی است که دوستش میدارم.
نوشت بهار، قلمش ایستاد
نه سبزی به چشمش می آمد و نه خرمی
نوشت نوروز، نشد
اصلا چه فرقی داشت امروزش با دیروز
نوشت سال نو، غمش گرفت
حال و روز که نو نباشد، سال و ماه چه فرقی می کنددیوان حافظش را باز کرد
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویشبلند شد، خیره ماند … و رفت
بیرون، سپیدهدمان، تمام مردم یک شهر
آرزوهایشان را بر سر تنگ بلور، قسمت می کردند
…[حمیدرضا ابک]
امیدوارم آرزوهای شما در وقت چرخش سیب برآورده شود. سال خوبی داشته باشید؛ پر از آرامش، شادی، و پیروزی.
۱ فروردین ۱۳۸۷ در ساعت ۱۴:۵۳
عیدتون مبارک باشه براتون اروزی شادکامی و بهروزی میکنم .
۱۰ فروردین ۱۳۸۷ در ساعت ۹:۲۰
ممنونم از لطفتون. پایدار باشید. ابک
۲۴ اسفند ۱۳۸۷ در ساعت ۱۶:۴۸
[…] حقات است…حالا هِی بهاریه دپرس بنویس! […]