نوستالژی در تاکسی

دیروز، از میدان انقلاب اصفهان سوار تاکسی شدم که بروم به دروازه شیراز. تاکسی پیکانی کهنه بود و راننده مردی با قامت متوسط و لاغراندام، سبزه و عینکی. این روزها توی تاکسی‌ها که می‌نشینی کم پیش می‌آید که موسیقی خوبی نصیب گوش‌هایت شود. معمولاً موسیقی‌های تاکسی‌ها «روی اعصاب آدم راه می‌رود»؛ یک سینتی‌سایزر بد صدا که اوت می‌زند و یک خوانندهٔ بدصداتر که چیزی بی‌معنا و سخیف را می‌خواند («حالا بیا اینجا، بیا اینجا، اونجا نه» بعنوان مثال) که آدم شرم‌اش می‌شود یک جورهایی.

اما در این تاکسی قضیه کمی فرق داشت. تاکسی ضبطی داشت کمابیش بی‌کیفیت و خراب که صدا را کمی می‌کشید، اما موسیقی خوب بود. یکی از آن ترانه‌های قدیمی ستّار - همانهایی که در بین بچه‌ها به ترانه‌های «افسردگی میان‌سالی» مشهور شده است - پخش می‌شد. این ترانه‌ها مالِ زمانی هستند که موسیقی «واقعی» بود و درگیر تقلید از موسیقی پاپ درجهٔ چند آمریکایی نشده بود. چیزی که از ویژگی‌های ترانه‌های این دوران - دههٔ ۵۰ و ۶۰ - محسوب می‌شود و آن را به «واقعی بودن» توصیف کردم این است که تقریباً همهٔ عناصر این موسقی خوب بوده‌اند؛ آهنگسازی و سازبندیِ عالی توسط تعدادی از آهنگسازان خوب و باسواد روزگار، نوازندگان قابل و آشنا به کار، متن ترانه‌های ارزشمند (و البته کمی افسرده) و خواننده‌ای خوش‌صدا.

بارها به این مساله فکر کرده‌ام که در دههٔ ۵۰ موسیقی پاپ ایران از نظر استانداردها تنها اندکی با موسیقی پاپ جهانی فاصله داشت و این فرصتی بود که برای همیشه از دست رفت و آن کیفیت، ظرافت و دقت در امواج تقلید و بازاری‌مسلکی گم شد و استعداد کسانی فدا شد؛ ابراهیم حامدی، ستّار و تا حدودی معین. باید بگویم که مسلم است که همهٔ کارهای این دوران این اشخاص لزوماً خوب نیستند، اما مشخص است که به نسبت کارهای دههٔ ۷۰ و ابتدای دههٔ ۸۰ ایشان آثار بسیار بهتری هستند.

افراد دیگری هم در این دوران کار کرده‌اند که کمابیش در سطحی که بودند ماندند؛ فرهاد مهراد، فریدون فروغی و عباس مهرپویا. فروغی که تقریباً پس از انقلاب کاری ضبط نکرد ولی پس از مرگ مورد توجه رسانه‌های زرد قرار گرفت و شهرتش را بازیافت، عباس مهرپویا که مدتها پیش از انقلاب درگذشته بود و فرهاد به کارش ادامه داد و کارهای خوبی هم ضبط کرد. این سه نمودی جدی‌تر از موسیقی دههٔ پنجاه هستند که شاید در همان دوران هم از جریان روز جدا بودند.

اثر جو لوس‌آنجلس بر موسیقی پاپ ایرانی وحشتناک بوده و هست. ممکن است که دیدگاه من به موسیقی دههٔ ۵۰ و ۶۰ کمی نوستالژیک باشد، اما این قضیه را نمی‌توان کتمان کرد که با فراگیر شدن موسیقی الکترونیک، هر آدم میان‌مایه‌ای می‌تواند از یک سینتی‌سایزر به اندازهٔ یک ارکستر صدا در بیاورد؛ صداهایی بی در و پیکر و بی‌حساب و کتاب. بنابراین تولیدکنندگان موسیقی لوس‌آنجلسی که دم و دستگاه آنچنانی و از بابت تجاری هم بازار امیدوارکننده‌ای نداشتند (امکان فروش کارهایشان در ایران وجود نداشت)، به این موسیقی سهل رو آوردند و بعد هم در انتهای دههٔ ۹۰ میلادی فرمول‌های ستاره‌سازی را از اسلاف آمریکایی‌شان یادگرفتند؛ منصور بهترین نمونهٔ پیروزی موسیقی میان‌مایه، بی‌محتوا و ستاره‌گراست.

در هر صورت، موسیقی پاپ دههٔ ۵۰ ایران و موسیقی ایرانی دههٔ ۶۰ که توسط هنرمندان مهاجر کار شده است، نیازمند یک تحقیق و مستندسازی جدی است. علاوه بر نوستالژیک بودن این دوران برای خیلی‌ها و ارزش احساسی و تاریخی آن، نمایانگر یک دوران درخشان از نظر کیفیت و صناعت موسیقایی است که ادامه نیافت؛ نمودی از شکستی تاریخی. اینطور می‌شود که من سال تا سال ترانه‌ای به زبان فارسی گوش نمی‌دهم و زمانی که ترانه‌ای فارسی گوش می‌دهم اغلب اثری است بسیار قدیمی. خیلی از این ترانه‌ها مرا می‌برد به دورانی که بچهٔ شش هفت ساله‌ای بوده‌ام. آن وقت‌ها جنگ بود و تفریحات اندک. زندگی‌ها هنوز سطح رفاه امروزی را نیافته بودند. ماهواره نبود، ویدئو ممنوع بود، سینما هنوز در جو انقلاب به سر می‌برد و نوارهای قدیمی و نوارهای جدیدی که با وجود ممنوع بودن دست به دست می‌شد، تنها تفریح کسانی مثل پدر من بود. آن روزها واقعاً موسیقی‌ها صدا و حس بهتری داشتند. در کنار ترانه‌های ویژهٔ مجالس و مهمانی‌ها که «شش و هشت‌»های ایرانی بودند، آثاری تولید می‌شد که معنایی داشتند و شنیدن آنها تجربه‌ای بود ویژه و یگانه.

کدام ترانه است که امروز بتواند حال و هوای نوروز، مراسم حاشیه‌ای آن و سنت‌ها و باورهای ایرانیان را مانند ترانهٔ فرهاد و ترانه‌ای که ستّار با استفاده از ترانهٔ مردمی «عمو زنجیرباف» در این مورد خوانده است، انتقال دهد :

«توی ایوون قدیمی بچه‌ها بازی می‌کردن،
قلبای بزرگ‌ترا رو پر از شادی می‌کردن،
قصهٔ عاشقیِ دبیرِ فارسی رو می‌گفتن،
صحبت از خستگیِ شنبهٔ ناراضی می‌کردن.»

باز گردیم به تاکسی‌ای که سوارش بودم. در چهرهٔ راننده دنبال دلایلی می‌گشتم که می‌توانست این انتخاب موسیقی را برای من توجیه کند. نیافتم. خواستم بپرسم ولی هر طور فکر کردم دیدم که احتمالاً برای وی گفتگوی جالبی نخواهد بود.

انتخاب موسیقی او این یادداشت را باعث شد و اکنون پس از پایان آن چیزی نمی‌ماند بجز افسوسی از ادامه نیافتن چنین آثاری و خواستی قوی برای این که کند و کاوی در این دوران مهم انجام شود، اما مجال اندک است و کار بسیار.



۲ نظر دربارهٔ «نوستالژی در تاکسی» داده شده است.

  1. حسام چنین گفته است :

    حالا بیا اینجا! :) )

  2. پیمان چنین گفته است :

    دوسست عزیز من خودم آهنگ ساز و تنظیم کننده هستم و اتفاقا سینتی هم کار می کنم موسیقی ما به واسطه سینتی سایزر ضعیف نشده بلکه به واسطه استفاده غلط از آن رو به ضعف گذاشته . شما به موسیقی بسیار پر قدرت استاد بهروز صفاریان گوش کنید (آلبوم غریبه فریدون آسرایی ) بیش از نود در صد این موسیقی با سینتی طراحی شده و تنها قیمت پیانویی که در آن نواخته می شود ۱۰۰ میلیون تومن است که با استفاده از سمپل گیری به روش اسلایسر شبیه سازی شده و نقش مهمی در تکامل هارمونی موسیقی او دارد . پس استفاده نا بجا از سینتی باعث خراب کردن بعضی کار ها شده . و برخی که می خواهند با شلوغ بازی فضای خالی موسیقی ضعیفشان را پر کنند .

نظر دهید