واگویهها (۱۱)
بنابراین همانطور که بعضی از بچهها دفتر خاطرات دارند، من توی اتاقخوابم یک پیانو داشتم که همینجوری آن را مینواختم و سر دیوهایم فریاد میکشیدم. فکر میکنم اولین باری که در پانزده شانزده سالگی، ترانهای ساختم، همان موقع فهمیدم که راه گریزی پیدا کردهام: از طریق آفریدن چیزی، از طریق اجرای چیزی. از طریق آفرینش میتوانستم آن تفاوتهایی را که در وجودم بود مغتنم بشمارم به جای آن که بابتشان عذرخواهی کنم.»
– آنتونی مینگلا، در «گفتوگو با آنتونی مینگلا: مجموعهای از همهٔ چیزهایی که دوست دارم»، مجلهٔ فیلم، شماره ۳۷۹، صص. ۶۸ و ۶۹.
۳۱ خرداد ۱۳۸۷ در ساعت ۱۳:۰۳
اگر آدمها بفهمند که در گفتههایی مثل این یکی چه خرد و عمقی و هست،… نمیدانم شاید هیچ کاری نکنند!
۲ تیر ۱۳۸۷ در ساعت ۱۴:۳۲
همیشه به این فکر میکنم که خوش بخت ترین آدم ها کسانی هستند که هنری دارن و قدرت آفرینش چیزی… اون ها بیشتر از آدم های عادی زشتی ها و بدی ها رو می بینن و درک میکنن و مسلمن رنج بیشتری هم می کشند اما اینکه توانایی اینو داشته باشی که از زشتی زیبایی خلق کنی به نظرم هر رنجی و برات قابل تحمل می کنه.. همیشه حسرتشون رو می خورم و البته خدا رو شکر می کنم که هستن اون ها دنیا رو برای ما هم خواستنی تر می کنن .
۱۳ تیر ۱۳۸۷ در ساعت ۰:۲۳
يادم به پستي افتاد كهاز قول آنتونن آرتو نوشته بوديد «هرگز شعری، نوشتهای، تابلوی نقاشی و مجسمهای، بنای زیبا و ارزشمندی، اختراعی، کشف بزرگی به وجود نمیآید، مگر آن که خالق آن خواسته باشد ساعتهایی از دوزخ تحملناپذیر زندگی رهایی یابد.»