واگویهها (۱۷)
طعم بدبختی و بیکسی را تُف میکنم و ایمیل را کوتاه و مختصر جواب میدهم. نااُمیدم از آنان که فراموش میکنند. ولی آیا واقعاً همهاشان فراموش کردهاند؟
طعم بدبختی و بیکسی را تُف میکنم و ایمیل را کوتاه و مختصر جواب میدهم. نااُمیدم از آنان که فراموش میکنند. ولی آیا واقعاً همهاشان فراموش کردهاند؟
۱۴ آبان ۱۳۸۷ در ساعت ۱۲:۰۶
دیدی بی خونه شدم؟! ببین به جای بلاگم چی می آد بالا!
منم طعم بی بلاگی رو تف میکنم…
شروین: خوب چرا دوباره راهش نمیاندازی؟
۱۴ آبان ۱۳۸۷ در ساعت ۱۲:۰۷
فراموشي ديگران چه اهميتي دارد؟ آيا ما در خاطرات ديگران زنده ايم؟
شروین: بعضی وقتها مستقل از اینکه اهمیتی دارد یا نه، آدمیزاد به فراموش شدن فکر میکند، حتّی خیلی کوتاه و گذرا.
۱۵ آبان ۱۳۸۷ در ساعت ۰:۱۲
چه گله مندم از اون ها كه فراموش مي كنند ..چه قدر گله مند و در عين حال مي دونم كه نبايد گله مند باشم..
شروين عزيز اميدوارم هيچ وقت احساس هاي بد نداشته باشين و احساس هاتون جوري باشه كه منجر به نوشتن ” نابك ها ” بشه نه واگويه هاي اين چنيني ..
شروین: مون عزیز، سپاسگزارم از لطف و مهربانیات. واگویهها و نابکها دو روی سکهٔ زندگیاند - و چه کهنه است این استعاره - و واقعاً گریزی نیست از هیچکدام که هر دو «من»اند. تنهایی، ارج و قرب دوستیِ واقعی را بیشتر میکند و اندوه، ارزش شادی ناب را. نابکها دقیقاً به این دلیل بوجود آمدند که با خودم فکر کردم حالا که دارم احساسات ناشاد را مینویسم، چرا با نوشتن شادیهای کوچک، وجود آنها را که عزیزند، جشن نگیرم؟ ولی کماکان ممنونم برای آروزهای صمیمانهات.