بنیادهای خلاقیّت
«غنای تجربهٔ زیستشده، دانش جهتنما و ناخودآگاه سبقت گرفته از دانش، شرطهای بنیادین خلاقیتاند که در غیاب هرکدام از آنها متن داستانی یا دچار کمخونی میشود یا مبتلا به قانقاریای شکلزدگی تا کاستیهای داستان را جبران یا لاپوشانی کند. وفور داستانهای آپارتمانی در کنار تولید انبوه کتابهای کمکدرسی و کمکعرفانی که یکی دیگری را باز تولید میکند، معطوف به این حقیقت است که اولاً تجربهٔ نویسنده از چاردیواری خانه، اداره، و کافه پا فراتر ننهاده است، ثانیاً، دانش کافی ندارد تا روابط پنهان بین اشیأ،امور و اشخاص را بکاود و بررسی کند، ثالثاً، تصورش از فرم تحمیل زیب و زیور بدلی به داستان است، نه اینکه فرم بازتولید چالش دیالکتیکی شگرد و محتوا باشد و دست آخر اینکه او دچار روزمرگی است. خلاقیت عرصهٔ تفکر است، تفکر نمادین که از چارچوبهای مقدر در میرود و بر اثر تغییر یا ایجاد انحراف در لایهٔ بیرونی واقعیت، حقیقت نهفته را برملا میسازد. حقیقت هنری شکل و محتوا را یکجا تولید میکند.»
۲۹ شهریور ۱۳۸۶ در ساعت ۱۳:۱۱
تجربه، دانش و ناخودآگاه! بسیار بسیار جالب است. فکر میکنم این آخری است که یک نفر را نویسنده میکند. کسی که این قدرت را داشته باشد تا فرم و قالبی منحصر به فرد بسازد. درست که چنین فردی بدون دانش و تجربه کاری از پیش نمیبرد، ولی فکر میکنم این آخری شرطی به شدت لازم باشد.
۴ مهر ۱۳۸۶ در ساعت ۲۰:۰۴
گفته باشم که این از آن قسم نظرات مخصوص ویلاگی است که هدفش اطلاع رسانی است یا زیبانر گفته باشیم ادای دینی به آن آدرس مظلوم حاشیه صفحه ات!
سراغ مرا باید از اینجا گرفت ، من بعد !