واگویه‌ها (۲۴): غُرغُر

شور رفته است. ناگهان به این شهود می‌رسم که تمام نشانگانِ افسردگی باز گشته‌اند و بعد، منطق و بررسی هم کمی تا قسمتی این قضیه را تأیید می‌کنند. حالا آمده‌ام و دارم اینجا غُرغُر می‌کنم که «های جماعت من دِپرسم!». یک کمی حق بدهید که وقتی آدم کسی را نداشته باشد که غُرغُر کند برایش، می‌آید سراغ خوانندگانی که زبانش و حرفش را کمابیش می‌فهمند. بگذریم…برای این که این غرغر تهی نباشد و با امید اینکه شاید به کار کس دیگری بیاید که در موتورهای جستجو هی تایپ می‌کند «افسردگی» و جفنگیاتی چون غرغرهای من بر او ظاهر می‌شوند، یک نوشتاری را معرفی می‌کنم که حدود دو سال پیش  برای من خیلی مفید بود: «Personal Depression Therapy» نوشتهٔ جیمز ن. هرندون.

بله؟…بعله…لالایی بلدم ولی کماکان خوابم نمی‌برد.

بگذریم…عجالتاً یادداشت‌های آخر سرمه و حقوقدان پاریسی را دریابید…

پ.ن. - موسیقی متن.



یک نظر دربارهٔ «واگویه‌ها (۲۴): غُرغُر» داده شده است.

  1. Maryam چنین گفته است :

    pesar jan, chand roozie ke be fekretam, in depressi ham dar velayate gharib adi tar az nafas keshidan ast! az khodet yek khabari bede!

نظر دهید