در تهران…
پروژهام را در آخرین مهلت ممکن دفاع کردم (اگر پشت فیلتر نیستید میتوانید عکسهای مراسم دفاعیه را در صفحهٔ فلیکر من ببینید). تقریباً یک ماهی میشود. چند هفتهای است که تهرانم. کامپیوترم را نیاوردهام و بنابراین مجبورم از کامپیوتر قراضهای استفاده کنم که چند وقت پیش برای استفادههای خیلی ابتدایی در زمانی که به تهران سفر میکنم، جمع کردم. سرعتش ۴۰۰ مگاهرتز است و جان آدم بالا میآید تا با آن کاری انجام دهد. تازه سیدیدرایوش هم قرضی است!
به هر حال، بودن در تهران خوبست به دلایلی (بعضاً طبیعی و بعضاً «ندید بدید»وار) :
۱- کتابخانهٔ ملی : اگر نرفتهاید و ندیدهاید بروید و ببینید و عضو شوید تا لذت مطالعه در کتابخانهای آبرومند نصیب شما شود؛
۲- متروسواری یا چگونه در یک ساعت شرق و غرب و شمال تهران را به هم بدوزید و به همهٔ کارهایتان برسید؛
۳- موزهنوردی با دوستان ویکیپدیایی؛
۴- اینترنت پُرسرعت : این یکی قصهٔ پُرغصهای دارد که بعداً برایتان تعریف خواهم کرد. فقط امیدوارم همهٔ مسیریابهای شرکت معظم داتک - که خدایش لعنت کُناد! - یکهو وربپرند!
۵-کتابفروشیپیمایی : گشت و گذار در کتابفروشیهای راستهٔ خیابان انقلاب به همراه دو دوست خورهٔ کتاب؛
خلاصهاش این بود. هر یک از اینها میتواند یادداشتی شود از برای خود. تا ببینیم چه میشود.
۲۹ مرداد ۱۳۸۵ در ساعت ۰:۰۳
شروین نبینم به خزعبل نوشتن افتادی! بابا ما منتظر نوشته های جدی هستیم نه به قول مرحوم اخوان (اگرچه که با دیدگاه فمنیستی ِ من جور نیست) نوشته های “خانم بچه گونه” و خاطرات روزمره!
ما چاکریم
۲۹ مرداد ۱۳۸۵ در ساعت ۵:۵۱
God Bless You Buddy… have fun in my lovely city, Thehran. i wish i was there next to you. I’ve already inserted your link to my blog. check it out
۸ شهریور ۱۳۸۵ در ساعت ۱۷:۵۰
سلام.اول تبریک برای اینکه از شر دانشگاه خلاص شدین قسمت ما بشه ان شالله! منم قبول دارم… در تهران بودن رو … به خاطر همه اینایی که گفتین و همه اونایی که نگفتین