غریو و قلعه
اول از همه من از همهٔ دوستانی که گاهگداری سر میزنند اینجا و میبینند خبری نیست واقعاً باید معذرت بخواهم. شما که غریبه نیستید؛ آدم گاهی اولویتهای زندگیاش بالا و پایین میشوند یا برای مدتی طولانی، دل و دماغ نوشتن ندارد یا اگر هم داشته باشد حرفی برای گفتن نیست یا اگر چیزی دارد برای گفتن، اینقدر این دست و آن دست میکند، که به کل فراموش میشود آن حرف و حدیث. بگذریم…
رباعیای دیدم از هوشنگ ابتهاج که واقعاً در شرایط کنونی ارزش نقل کردن دارد:
سحرخیزان به سرناها دمیدند نگهبانان مشعل ها دویدند
غریو از قلـعهٔ ویـرانه برخاسـت گرفتاران به آزادی رسیدند
غریو از قلـعهٔ ویـرانه برخاسـت گرفتاران به آزادی رسیدند
۱۷ آذر ۱۳۸۸ در ساعت ۱۱:۰۶
گرفتاران به آزادی رسیدند …
—
خیلی خوشحال شدم دوباره نوشتی، بنویس شروین
۱۷ آذر ۱۳۸۸ در ساعت ۱۲:۵۷
سرتان سبز