«فقط یک چیز مرا نجات می‌دهد»

امروز صبح که همین‌ها اتفاق افتاد، کتابی را برای خواندن دست گرفتم که تعریفش را شنیده بودم و گویا کمی هم برای کتاب دردسر درست شده بود در دوران وزارت وزیر وزین جدید (یا جدید وزین) ارشاد. کتابی است کوچک با جلدی سرخِ سرخ و خط‌خطی‌های مشکی بالای جلد. نامش «میرا»ست و ترجمهٔ لیلی گلستان. داستان کوتاه تکان‌دهنده‌ای است از نویسنده‌ای فرانسوی به نام کریستوفر فرانک.

گاهی خواندن بعضی کتاب‌ها تجربه‌های دردناکی است. از آن دردهایی که تا مغز استخوانت نفوذ می‌کنند و تغییرت می‌دهند. اگر اندکی هم بتوانید به دلیل شرایط زندگی خصوصی و اجتماعی خودتان یا شباهت افکار و سوداهایتان با شخصیّت‌های داستان همذات‌پنداری کنید، اصالت و یگانگی این درد یکّه بیشتر می‌شود. این کتاب چنین است:

«فقط یک چیز مرا نجات می‌دهد: این شهادت. این بزرگ‌ترین گناهِ من است. و دلیلی است مسلم بر بیماریِ من و بر غرور بزرگِ من. برای آن است، فقط برای آن است که میرا را دارم و او هم مرا دارد. وقتی دانست که می‌خواهم آن را بنویسم، فهمید که چرا مرا برای خودش می‌خواهد. وقتی دیدم که او فهمیده است که من کیستم، فهمیدم که چرا او را برای خودم می‌خواهم، چه قدر درست است که همان چیزی هستیم که انجام می‌دهیم. آن چه الان گفتم، بدون شک بزرگ‌ترین اشتباهی است که تا‌به‌حال مرتکب شده‌ام. مطمئن هستم که با این روشِ نوشتن مجال بیش‌تری به رشد بیماریم می‌دهم. این را می‌دانم و دیگر از آن رنج نمی‌برم. مانند دستِ کسی که به طرفم دراز شده باشد، اما احتیاجی به من نداشته باشد، نمی‌توانم در مقابلش مقاومت کنم».

این بار هم چون دفعات بسیار دیگر در برابر سلیقه و دقت خانم گلستان در انتخاب کتاب برای ترجمه، فروتنانه و سپاسگزارانه کرنش می‌کنم.



یک نظر دربارهٔ ««فقط یک چیز مرا نجات می‌دهد»» داده شده است.

  1. امكانات چنین گفته است :

    از خواندن اين پست بسيار خوشحال شدم.نظرات مشابهي راجع به اين كتاب داريم و نيز خانم گلستان.پايدار باشيد

نظر دهید