واگویه‌ها (۱)

خیسِ عرق پشت داده‌ام به دیوار زبر راهروی تاریک و گوش خوابانده‌ام به صدای حرکت و ایستادن آسانسور. بی‌حرکت، لرزه‌های ریز دیوار پشت سرم را با تکانه‌های موتور آسانسور احساس می‌کنم. در سکوت، همهٔ ذهن را به حواس حیوانی سپرده‌ام که اگر لحظه‌ای بی‌کار بماند و به حال خودش باشد، موج‌هایی از احساسات متضاد به شکلی نمایی یکدیگر را تولید و بازتولید خواهند کرد.

در سکوت، همانجا می‌ایستم و ظالمانه و با تمام وجود، خود را سرزنش می‌کنم…



نظر دهید