«فقط آن که تنهاست»
زمانی کسی که خاطرش بسیار برایم عزیز بوده و هست، در راستای مرض موسیقیدوستی من، گفتآوردی را از مایا آنجلو برایم نقل کرد:
«موسیقی پناهگاه من بود؛ میتوانستم در فضای بین نُتها بخزم و به تنهایی پشت کنم.»
برای آن که تنهاست شاید فرآوردههای خلاقانه بشر بهترین آرامبخش باشد؛ یک رمان خوب، تکهای شعر دلچسب، فیلمی محکم و جاری، و قطعهای موسیقی. فرق موسیقی با تمام آنها شاید این باشد که میتواند پرتترین حواس و مبهوتترین ذهن را - حتّی ناخواسته - برباید. در زمانهای که طول زمانی توجه آدمیزاد هر روز کم و کمتر میشود (میانگین اندازهٔ ده یادداشت وبلاگی آخری را که خواندهاید در نظر بیاورید و البته پدیدهٔ ریز-وبلاگنویسی را نیز)، نیاز داریم به این ربایش؛ برای ذهنهای شلوغ و نامرتب و پر از فشار روانی ما چنین چیزی لازم باشد شاید؛ طوری که بتوانیم در کمتر از ده دقیقه، چیزی یگانه و زیبا را تجربه کنیم.
زمانی فکر میکردم اگر نسل بشر روی زمین در شرایطی آخرالزمانی به هر دلیلی رو به انقراض بگذارد، رادیو و تلویزیون و بلندگوهای خیابانها و آسانسورها و ایستگاههای قطار و فرودگاهها، همه و همه هر وقت فرصتی دست میدهد، باید موسیقی خوب پخش کنند. نوع این «موسیقی خوب» مطلوب برای من زمان تا زمان و در دورههای مختلف زندگی، متفاوت بوده است؛ مثلاً مجموعه کارهای باخ برای اُرگ (نمونهٔ نوعی: «فوگ کوچک»؛ ویدئو ۱، ویدئو ۲) یا آثار شوستاکوویچ (نمونهٔ نوعی: «سوئیت پنج روز - پنج شب برای ارکستر»، بخش دوم: «ویرانههای دِرِسدِن»؛ گزیده) یا چیزی مثل «بارانی سخت خواهد بارید» یا «دمیدن در باد» از دیلان یا چیزهایی چون اینها.
از منبر رفتن در مورد فواید موسیقی خوب که بگذریم و باز گردیم به حدیث نفس موسیقی و تنهایی، آن چه گفتنش انگیزهٔ اصلی شروع این یادداشت بود، موسیقی جاز است. این روزها بهترین همدمم است و جداً به این فکر میکنم که هر موسیقیدوست و شنوندهای میتواند برای نشستن و تجربهٔ چشماندازی دلچسب، شاخهای روی «درختِ جاز» برای خود بیابد (این تشبیه جاز به درخت را جایی خواندهام - در وبلاگ یکی از دوستان شاید، ولی هر چه گشتم نیافتمش). شاهکارهای جاز را کماکان میتوان توی میخانهها و کافهها پخش کرد و اجازه داد که سکوتهای ظالمِ گفتگوهای سخت را تلطیف کنند یا این که نشست به دو زانوی ادب و هیچ نکرد به جز گوش سپردن. میتوان شبها صدای رادیو را کم کرد و رهایش کرد که تمام شب خوابت را به جاز آغشته کند. بداههپردازی جاز میتواند استعارهای باشد از بداههپردازیهای همهٔ ما در بازهٔ زمانی حیات. یا این که به سادگی میتوان بدون فکر کردن و فلسفیدن همراه شد با رنگها و اصوات جاز. آدم تنها، آدم نگران و افسرده لابد این آخری را بیشتر از همه دوست میدارد.
ترانههای نجاتبخش و آرامِ جانتان را برایم بنویسید. یک فهرست دیگر میخواهم درست کنم. آن قبلی را به زودی اینجا خواهم گذاشت تا بتوانید مستقل ببینیدش یا نسخهٔ خوتان از آن را بسازید.
پینوشت: عنوان مطلب ترجمهٔ نام ترانهای است از روی اُربیسون.
۶ بهمن ۱۳۸۷ در ساعت ۲۰:۴۹
فقط جاز؟
شروین: نه…از هر گونهای که دوست داری.
۷ بهمن ۱۳۸۷ در ساعت ۲:۴۴
حق با توست شروین عزیر، فقط آنکه تنهاست میداند.
دلم برای اون Wakeup Playlistی که صبحها از خواب بیدارمون میکرد تنگ شده.
شروین: واقعاً یادش بخیر. روزهایی بود برای خودش. هنوز گاهی خواب اون تیکه از راه اطراف دریاچه رو میبینم که از جاهای دیگر ارتفاعش بیشتر بود…یادت میاد حتماً…
۹ بهمن ۱۳۸۷ در ساعت ۲۰:۰۵
راستش من پلیلیستهای مختلفی داشتهام برای همین منظور! و محتویاتشان هم در طول زمان مدام تغییر کرده. به هر حال میدانم باز هم زیاد است، اما این چند تا را انتخاب کردهام برای این جا:
The Beatles: Hey Jude
Bob Dylan: Like a Rolling Stone
Bruce Springsteen: Hungry Heart
Buddy Guy: The First Time I Met the Blues
Eric Clapton: Hard Times
Jimi Hendrix: All Along the Watchtower
Kenny Rogers: The Gambler
Led Zeppelin: When the Levee Breaks
Louis Armstrong: What a Wonderful World
Muddy Waters: Can’t Lose What You Ain’t Never Had
Paul McCartney: Dance Tonight
Traveling Wilburys: Congratulations
Van Morrison: Cyprus Avenue
نخواستهام از ترانههایی که آن دفعه گفتیم چیزی تکرار کرده باشم، اما تنها مورد استثنا واقعاً استثنا است! ضمناً آن ترانهی «روزگار سخت» در اصل مال ری چارلز است اما من فقط اجرای کلپتونش را شنیدهام.
جدا از اینها، همیشه هر اثری که خیلی قدیمی باشد هم برای من آرامبخش و غمنابودکن است. در مورد موسیقی این آثار شامل موسیقی کلاسیک و موسیقیهای اوایل قرن بیستم است. این آثار برای من یک حالت فرازمانی بودن دارند و همین باعث میشود من هم در برخورد با اینها احساس فراغت از زمان پیدا کنم، که چه احساس خوبی است!