۱۱۳ تا ۳۰۰: یادآوری

۱۱۳

باز پیاده از ابتدای آن خیابان سرازیر می‌گذرم؛ همانی که در کافه‌-رستورانی در ابتدایش اولین بار دیدمت. سبز است و تنها سقفی از سبزی چنارها می‌بینم. خیابان گویی گذرگاهی است خیال‌انگیز و رویایی که از داستان‌های تالکین به میانهٔ شهر پرآشوب پریده است. می‌اندیشم که چنارها دوستانم هستند؛ یعنی دوستانمان؛ دوست‌های من و تو که در آن روز پایان زمستان ما را به سایهٔ خویش نواخته‌اند و با ما مهربان بودند. فکر کنم که سانتیمانتالیزم من - به قول تو - باز عود کرده است. می‌اندیشم که خاطره ساختن از هر چیز و هر رویدادی که به تو ربط داشته است، بیماری‌ای است شیرین. خاطرات با رایحه‌های عجیبشان آدم را مدهوش می‌کنند، مسموم می‌کنند، اما هماره غرق لذت به‌یادآوردن شیرینی حضور تو؛ مسمومیتی ناب و یکّه.

۱۴۱

بدون گفتگو، بدون حضور، و بدون یادآوریْ روزی خاطرات هم می‌پوسند و دیگر یادآوری‌شان شوری نمی‌انگیزد. در مقابل پوسیدن خاطرات مقاومت می‌کنم یا بهتر است بگویم نمی‌گذارم در سکوت بپوسند. اگر فراموش شدن آنچه بر من و تو گذشته، محتوم است بگذار که کلماتِ من سکوتِ تو را جبران کنند و بگویند که محو شدن تدریجی چه طعم و رنگی می‌تواند داشته باشد.

۳۰۰

۱۱۳ هنوز از همه تازه‌تر در ذهن‌ام می‌نشیند. ۱۴۱ اشتباه کرده بود؛ رنجوری‌اش تاب انعکاس محو شدن تدریجی را نداشت. غرق شد در چیزهایی و محو شدن تدریجی اتفاق افتاد. شور و شوق از کلمات رفت و پوسته‌ای باقی ماند تهی. آنچه ماند شمارش گذر روزها بود. خواهد ماند کماکان که گاهشماری دانشی پارینه است. از آن گذشته آغاز تقویم شخصی من چه کم دارد از میلاد و هجرت و انفجار بزرگ؟ زمان آینه‌وار با خود موازیست شاید و تمام قصه‌های هزاره‌ها در من جاری است و در تو.


۵ نظر دربارهٔ «۱۱۳ تا ۳۰۰: یادآوری» داده شده است.

  1. amir چنین گفته است :

    برای من هم ۱۱۳ شیرین تر است

  2. سارا چنین گفته است :

    می خواهی و به درک این مسئله که می‌رسی به خودت اجازه خواستن می‌دهی و عشقی ممنوعه شکل می‌گیرد. خواستن، حتی بی تمنای رسیدن.

    دل سپردن به خاطرات گاهی از حقیقت خود آن خاطرات هم شیرین‌تر است. آنچه فقط خاطرات شیرین پررنگش می‌کنند دروغ است و عجب که چه دروغ شیرینی است! حیف که ناگزیر از محو شدن است. هر چقدر هم که سعی کنی، بالاخره رنگ آن نگاه‌ها محو می‌شوند.
    شاید این طور بهتر باشد. باید کمی هم جا داد به خاطره‌های دیگر…

  3. امیر چنین گفته است :

    سوختم من! سوخته خواهد کسی؟
    تا زمن آتش زند اندر خسی؟

  4. roseola چنین گفته است :

    یه دوستی همیشه می گفت اگه نویسنده ای اون بالا باشه پس سناریو های خیلی محدودی داره … من اما این رو دوست دارم که ۱۱۳ می تونه مال من هم باشه تو یه شب تابستونی (: … می دونی بیماری شیرینی ه اما خوبه محو شدن تدریجی اتفاق بیفته … بعد ادم دیگه نمی تونه خاطره ها رو تو ذهنش قطار کنه اما گاهی یهو بوی یه عطر یا بوی برگهای سوخته یا حتی خط ریش فروشنده یه مغازه یه حس قدیمی رو بازنواخت می کنه … وای که قلب ادم مچاله میشه اما چقدر دوست دارم این بازنواخت رو …

  5. بازتاب اندیشه چنین گفته است :

    سلام

    به وبلاگ ما هم سری بزنین
    درباره مقالات ما نظر دهید ممنون

نظر دهید