عمیق…

«وقتی از یک فیلسوف قدیمی رُمی پرسیدند که چگونه می‌خواهد بمیرد، او گفت که دوست دارد در حمامِ آبِ گرم رگ‌اش را بزند. فکر کردم که ساده است دراز کشیدن در وان و تماشای سرخی که جهش پشتِ جهش در میان آب شفاف، از مچ‌هایم می‌شِکُفد تا این که زیرِ سطحی زرق‌وبرقی چون گل‌های خشخاش فرو روم و بخوابم. امّا زمانی که وقتش می‌رسید، پوست مچ‌ام در نظرم آنقدر سفید و بی‌دفاع بود که توان انجامش را نداشتم. انگار چیزی که می‌خواستم بکُشمَش در آن پوست و نبض آبی‌رنگ کوچکی که پایینِ شستم می‌زد، نبود و جای دیگری بود؛ جایی عمیق‌تر و مخفی‌ترْ که دست رساندن به آن بسیار سخت‌تر است.»

سیلویا پلاث، «حباب شیشه»



یک نظر دربارهٔ «عمیق…» داده شده است.

  1. مون چنین گفته است :

    به نظرم کسانی که خود کشی می کنند قبل از اینکه اینکار و بکنند چیزی باید در اونها مرده باشه . یه چیزی در لایه های زیرین وجودشون باید ویران شده باشه . وسوسه ی زندگی و شور و اشتیاق بودن .. و به نظرم ادم به همین سادگی می میره .. من فکر میکنم که کسانی که خود کشی میکنند خیلی عاقل هستند . چون با وجود ویرانی این چنینی ادامه دادن خیلی احمقانه است .

نظر دهید