چرا یک وبلاگ دیگر؟

چرا یک وبلاگ (یا اگر بخواهیم سِره‌نویسی و پارسی‌گویی کنیم، «وبنوشت») دیگر؟ میان این همه وبلاگ چرا باید یک وبلاگ دیگر ساخت؟ چه چیزی می‌تواند صدای مرا، پیامی که می‌خواهم به شما برسانم را از دیگر پیام‌ها و (سر و) صداهای دیگر متفاوت سازد؟ یک گزینهٔ سهل این است که بگوییم چون خود نویسنده به حتم با دیگر انسان‌ها که صدایی دارند متفاوت است، پس پیام و صدای او ارزشمند «بودن» است. این را قبول ندارم، تفاوتی اینچنینی، بدیهی است اما از آن کس، چیزی – هر چند اندک – به این دنیا اضافه می‌شود که دقیق، عمیق و مسوولانه بنویسد. صرف بیان نظرات هیچگاه رویکردی ماندگار نمی‌آفریند.

اما واقعاً چرا یک وبلاگ دیگر؟ ابتدا اجازه بدهید پیشینه‌ای از خودم درمورد تلاش‌هایی که در وب‌نویسی داشته‌ام ارائه دهم. اولین وبلاگم را – چون خیلی از وب‌نویسان ایرانی دیگر – با الهام از کار حسین درخشان و در سال ۸۲ ساختم که وبلاگی فنی بود با نام «بیت». وبلاگ دومم (سال ۸۳) وبلاگی به زبان انگلیسی و به نام «The Lonely Rave»، مجموعه‌ای بود از تمام چیزهایی که فکر می‌کردم گفتن آنها از نگفتن‌شان بهتر است؛ بدون طبقه‌بندی و اغلب در هم آمیخته و بی‌هدف. در طی مدت زمانی که این وبنوشت را می‌نوشتم با جدی شدن جهت‌گیری‌ام به قطعات ادبی‌ای به زبان انگلیسی و افزایش نیاز به بیان احساسات – غالباً مایوسانهٔ - خود، شکل‌بندی و محتوای یادداشت‌ها هم عوض شد. در نهایت زمانی که فضای وب و دامنهٔ اختصاصی خود را ثبت کردم، افسردگی‌ام به آن حد رسیده بود که ضمن انتقال یادداشت‌ها به فضای جدید، تنها آنهایی را منتقل کردم که ساختاری کمینه‌گرا و غالباً نومیدانه و تلخ داشتند. در نتیجه چیزی خلق شد که اساساً تلخ، کم‌حوصله و کم‌حرف بود؛ شاید جلوه‌ای از شخصیت من زمانی که با کسی در تعامل اجتماعی نیستم.

در هر صورت، امروزه که به آن یادداشت‌ها نگاه می‌کنم و آنها را می‌خوانم، زیاد از وجودشان لذت نمی‌برم. دنیا بهتر نشده است؛ نه برای من و نه برای هیچکس دیگر. اما چیزی که آن نوشته‌ها را مهم می‌کند، ردپایی است که در آنها به گذشته‌ای نه چندان دور می‌یابم.

بعد از آن وبنوشت، یکی دو تای دیگر هم ساختم؛ یک وبلاگ عمومی باز هم به زبان انگلیسی، یک وبلاگ تخصصی در مورد نرم‌افزار مدیریت پایگاه داده‌های اُراکل و یک وبلاگ در مورد فیلتر شدن اشتباهی وبگاه‌هایی که بدون هیچ دلیل واضح این اتفاق برایشان رخ داده بود. وبلاگ آخری، بدلیل موضوع داغ فیلترینگ سایت‌ها در ایران مورد توجه خیلی‌ها قرار گرفت و به نظر خودم، تلاشی موفق محسوب می‌شود که به دلایلی نامربوط به موضوع – مثل تنبلی یا اگر بخواهیم قشنگ‌تر صحبت کنیم، نداشتن مدیریت زمان – رها شد و امروزه اثری از آن نیست (معمولاً وبلاگی که مدتهاست به‌روزرسانی نشده است، آینهٔ دق بسیار بدی است که آدم ترجیح می‌دهد از دست آن زودتر خلاص شود).

ایدهٔ یک وبلاگ عمومی ولی مختص به موضوعات «زندگی»، «هنر» و «فناوری» را مدتها بود در ذهن داشتم. ولی این بار به دنبال نرم‌افزار مدیریت وبلاگی می‌گشتم که زیاد عرصه را بر من تنگ نکند، دستم را بازبگذارد، امکانات خوبی داشته باشد و راحت هم نصب شود. یکی از دوستان – حسام – در ویکی‌پدیای فارسی، نر‌م‌افزار WordPress را نصب کرده بود و از آن راضی بود. بنابراین بعنوان یک چالش که به خروج از خمودگی‌ای که این اواخر تجربه‌اش می‌کنم کمک کند، تصمیم گرفتم این نرم افزار را نصب کنم و حالا که نصب شده است می‌بینم که واقعاً ارزش حدود ۱۰ ساعت صرف وقت را داشته است.

بگذریم، زیاده‌گویی و روده‌درازی شد. در هر صورت یادداشت افتتاحیه است و دیگر تکرار نمی‌شود. اما روند کاری وبلاگ از اینجایی که فعلاً می‌بینم‌اش؛ بسط و بررسی کلیهٔ ایده‌هایی که در مورد سه حیطهٔ اصلی زندگی، هنر و فناوری به ذهنم می‌رسد و ثبت نتایج تحقیق و تفکر در مورد آنها چیزی است که در اولویت قرار دارد. به احتمال، اغلب یادداشت‌ها در موضوعاتی خواهد بود که از ترکیب آن سه موضوع تشکیل شده‌اند.

اما نام وبلاگ. ایده‌هایی که باعث شد که چنین نامی برای این وبلاگ انتخاب کنم را در پست دیگری به تفضیل شرح داده‌ام. حال کمی در مورد خود عبارت. «سیگنال به نویز» (Signal to Noise) در اصل عبارتی فنی است که در علومی چون مهندسی برق کاربرد دارد و نسبتی است که از تقسیم کردن توان سیگنال (پیام یا اطلاعات مفهوم‌دار) بر روفهٔ پس‌زمینه‌ای (Background Noise) حاصل می‌شود. در اصل، فکر می‌کنم (بعنوان یک مهندس کامپیوتر و نه مهندس برق) که کارآیی انتقال داده‌ها و اطلاعات با چنین نسبتی وابسته باشد؛ یعنی هر چه این نسبت بزرگتر باشد، انتقال از سلامت بالاتری برخوردار خواهد بود. اما این عبارت در شکل غیررسمی هم استفاده‌هایی دارد؛ در مباحثی که بر روی وبگاهی در اینترنت بین افراد (بخصوص در وبگاههایی که دسترسی به آن و بیان نظر در آن برای همه آزاد است) شکل می‌گیرند، اغلب پیش می‌آید که افرادی حرف‌هایی خارج از بحث یا پرسشهایی نامربوط را مطرح می‌کنند که در روند پیشروی بحث اصلی اختلال ایجاد می‌کند. این عبارت در چنین مفهومی نیز کاربرد دارد.

همچنین، «Signal to Noise» نام ترانه‌ای از آهنگساز پراهمیت انگلیسی، پیتر گابریل، نیز هست. این ترانه که در سکانس نبرد اولیه در فیلم دار و دسته‌های نیویورک نیز استفاده شده، ترانه‌ای است به نسبت طولانی که ساختار پیچیدهٔ آن را ترکیبی ماهرانه از سازهای زهی و الکترونیک در کنار همخوانی مقطعی هنرمند فقید نصرت فاتح علی‌خان، بوجود آورده و یکی از بهترین آثار موسیقی راک است که تا به امروز شنیده‌ام. امیدوارم بتوانم در مورد این ترانه مطلبی جداگانه بنویسم. اما اگر بخواهم دلیلی که برایم خیلی مهم است (بجز از نظر موسیقایی) را اینجا خلاصه کنم، باید بگویم که توصیفی دقیق و شخصی و عمیق است در دنیایی که هیچ چیز در آن مانا نیست و همه چیز در مرز فروپاشی مفهومی است.

اما چرا با وجود اینکه معادل‌هایی برای کلمات Signal و Noise وجود دارند و من هم در آن یادداشت دیگری که پیش‌تر به آن اشاره شد از آنها استفاده کرده‌ام، در نام وبلاگ از آنها استفاده نشده است؟ دلیلش عمدتاً این است که حسی که این دو کلمه در کنار هم دارند و آن استعاراتی که از معانی فنی و غیررسمی آن برمی‌خیزد در عبارت «پیام به روفه» هیچگاه تجلّی نمی‌یابد.



یک نظر دربارهٔ «چرا یک وبلاگ دیگر؟» داده شده است.

  1. هادی چنین گفته است :

    خواستم عرض ادب کنم، تلاشت ماجور و مشکور باشد.

نظر دهید