واگویه‌ها (۱۹)

عزیز…من نه کلمه‌ای داشتم و نه صدایی…همین شد که تنها افتخارم شد نشستن در سایهٔ کلماتِ خوب و هجی کردنشان - ناشیانه - برای تو؛ شاید که روخوانی آنچه را دیگران به سرود و کلام، کم‌نظیر و بی‌بدیل گفته‌اند، لالایی‌ای باشد که حداقل، حنجره‌اش از من است… وگرنه برای تو، من از خودم هیچ نداشتم جز اعوجاج روح و بی‌صبری و زودرنجی یک کودک.



۲ نظر دربارهٔ «واگویه‌ها (۱۹)» داده شده است.

  1. فرزاد چنین گفته است :

    کلمه نداشتی اگر، خاطره داشتی و خنده و درس.

  2. سهند چنین گفته است :

    سلام . خیلی خوب بود … و دوستش داشتم … راستی آقای افشار ، چطورین ؟ اوضاع رو به راهه ؟

    شروین: ممنون سهند خانوم. بد نیستم به لطف شما. می‌گذره. :) .

نظر دهید