واگویهها (۱۹)
عزیز…من نه کلمهای داشتم و نه صدایی…همین شد که تنها افتخارم شد نشستن در سایهٔ کلماتِ خوب و هجی کردنشان - ناشیانه - برای تو؛ شاید که روخوانی آنچه را دیگران به سرود و کلام، کمنظیر و بیبدیل گفتهاند، لالاییای باشد که حداقل، حنجرهاش از من است… وگرنه برای تو، من از خودم هیچ نداشتم جز اعوجاج روح و بیصبری و زودرنجی یک کودک.
۶ آذر ۱۳۸۷ در ساعت ۱۵:۴۳
کلمه نداشتی اگر، خاطره داشتی و خنده و درس.
۱۰ آذر ۱۳۸۷ در ساعت ۱۵:۵۶
سلام . خیلی خوب بود … و دوستش داشتم … راستی آقای افشار ، چطورین ؟ اوضاع رو به راهه ؟
شروین: ممنون سهند خانوم. بد نیستم به لطف شما. میگذره. .