۲۱ سال…
«بر موجْ زاده شدم،
و باری
این خودْ آغازی بود بر پایان من؛
که پدرانِ موجآفرینام،
- چون خدایان دروغینِ اُلمپ –
هرگز تصوّری از سرکوفتن نومیدانهٔ موج،
به تنِ سختِ صخرههای مرجانی
نداشتهاند.»
* یادداشت اینکه قطعهای است بس قدیمی از شعری چهارقطعهای که سه قطعهٔ دیگرش را امروز دیگر نمیپسندم. حتّی همین قطعه هم بیش از حد شاملویی است و حال و هوای شاملوئیستی آن دورهام این خاصیّت را توجیه میکند. به هر حال پروندهٔ تایپشدهٔ شعر تاریخ ۱۸ خرداد ۱۳۸۰ را بر خود دارد.
۳۰ تیر ۱۳۸۶ در ساعت ۱۸:۱۷
ولی حال و هوای خوبی داشت این شعر. محکم، پر معنی و تفکر برانگیز.
این شعرهای تاریخی خوب میتوانند آدم را به یاد حس و حال زمان سرودنشان بیندازند.