۱۱۳ تا ۳۰۰: یادآوری
پنجشنبه, آذر ۸م, ۱۳۸۶۱۱۳
باز پیاده از ابتدای آن خیابان سرازیر میگذرم؛ همانی که در کافه-رستورانی در ابتدایش اولین بار دیدمت. سبز است و تنها سقفی از سبزی چنارها میبینم. خیابان گویی گذرگاهی است خیالانگیز و رویایی که از داستانهای تالکین به میانهٔ شهر پرآشوب پریده است. میاندیشم که چنارها دوستانم هستند؛ یعنی دوستانمان؛ دوستهای من و تو که […]