هایکوی شهری (۳)
یکشنبه, فروردین ۲۶م, ۱۳۸۶در باران ایستاده،
در حیاط بیمارستان،
آنجا که ارواح بال میگشایند.
در باران ایستاده،
در حیاط بیمارستان،
آنجا که ارواح بال میگشایند.
در ترافیک میاندیشند
آدمهای زمانهٔ سرعت؛
مانِشِ محض.
آمبولانس گذشت.
در شلوغی خیابان
عابران سهمی برداشتند از مرگ.
اول؛ وقتی کتابهای نخوانده در خانهٔ شما تلنبار شده است، در برابر وسوسهٔ خرید کتاب جدید مقاومت کنید؛
دوم؛ اگر در برابر وسوسهٔ خرید کتاب جدید مقاومت نمیکنید، در برابر نگاههای منتظر کتابهایی که باید خوانده شوند و از روی میز یا از توی قفسه به شما خیره شدهاند، احساس گناه نکنید؛
سوم؛ اگر در […]
دلتنگیای عمیق در لحظهٔ برابران بهاری، فکر کردن به «تمام فرداهایی که نخواهد آمد»، خواب دیرگاه، بیدار شدن دیروقت، گشتن به دنبال صداهای درونیای که زمانی هماره به گفتگو با یکدیگر سرگرم بودند و اینک سرگشتهاند و تنها، گم کردن لحظهها، هوای خوب و پاک شبهای ابتدای بهار، دویدنِ افتان و خیزان در روزهای آخرینِ […]