واگویهها (۱۹)
سه شنبه, آذر ۵م, ۱۳۸۷عزیز…من نه کلمهای داشتم و نه صدایی…همین شد که تنها افتخارم شد نشستن در سایهٔ کلماتِ خوب و هجی کردنشان - ناشیانه - برای تو؛ شاید که روخوانی آنچه را دیگران به سرود و کلام، کمنظیر و بیبدیل گفتهاند، لالاییای باشد که حداقل، حنجرهاش از من است… وگرنه برای تو، من از خودم هیچ نداشتم […]