اُسِّ اساسِ گز

پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷

«[…] در هرحال اکنون که کار داشت حاجت به وِر نبود و، جایِ حرف بیهوده، حتی میشد به فکرِ روزهای رفته دورانِ پیش بود که زینل‌پور حرف‌های دیگر داشت. ساکت بود. میدانست سرزنش به درد نخواهد خورد. در زندگی مسائلِ دیگر، عواملِ دیگر قوی‌تراند تا پندها و شماتت‌ها. میدانست آدم حتی به تجربه‌های خصوصیِ خود بی‌توجه است دیگر چه خواسته اندرز و پند و حکمت از دستِ دوم و سوم. میدانست آدم در هرحال باید برای خود گز و معیارِ خاص بسازد، که میسازد. میدانست حتی در معیار و گز نداشتن یک جور معیار، یا عیار پنهان است. تازه، این‌ها هم در زیرِ بارِ حادثه‌ها باز شکل و قدرِ تازه میگیرند. اُسِّ اساسِ گز برای هر آدم باید صداقتش به خودش باشد. وقتی صداقت بود هوش هم به کار میافتاد چون آن وقت میداند که آن‌چه میداند برای او بس نیست. هوشش به کار میافتد، چشم باز میشود، افیونِ ترس و عادت از تأثیر میافتد - آدم میشود آزاد. بی آزادی آدم به آدمیت نمیرسد، هرگز. دروغ ضدِ آزادی‌ست. بی آزادی سلطه به دست نمیاید. بی سلطه آدم همیشه حیوان است. اصلاً آدم یعنی مسلط به خود بودن. وقتی صداقت نباشد تسلط نیست. مسلط به خود بودن یعنی تأمین پایه آزادی. میدانست، ساکت بود و میدانست تا وقتی که کار هست چرا وِرزدن. وِر زیادی بود.»

ابراهیم گلستان، اسرار گنج درّهِ جنّی، صص. ۱۴۷ و ۱۴۸.

خط‌کشی

چهارشنبه ۵ تیر ۱۳۸۷

khat-keshi

خط‌کشی

نمایشگاه تایپوگرافی تجربی

گشایش: جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷، ساعت ۱۷ تا ۲۰

نمایشگاه از ۱۴ تا ۱۹ تیر ۱۳۸۷ از ساعت ۱۶ تا ۲۰ برقرار است

آدرس: تهران، میدان گلها، میدان سلماس، شمارهٔ ۴۱، گالری طراحان آزاد

واگویه‌ها (۱۱)

جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷

بنابراین همان‌طور که بعضی از بچه‌ها دفتر خاطرات دارند، من توی اتاق‌خوابم یک پیانو داشتم که همین‌جوری آن را می‌نواختم و سر دیوهایم فریاد می‌کشیدم. فکر می‌کنم اولین باری که در پانزده شانزده سالگی، ترانه‌ای ساختم، همان موقع فهمیدم که راه گریزی پیدا کرده‌ام: از طریق آفریدن چیزی، از طریق اجرای چیزی. از طریق آفرینش می‌توانستم آن تفاوت‌هایی را که در وجودم بود مغتنم بشمارم به جای آن که بابت‌شان عذرخواهی کنم.»

آنتونی مینگلا، در «گفت‌وگو با آنتونی مینگلا: مجموعه‌ای از همهٔ چیزهایی که دوست دارم»، مجلهٔ فیلم، شماره ۳۷۹، صص. ۶۸ و ۶۹.

واگویه‌ها (۱۰)

پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

آن گاه که به سودای رویایی خوش خُفتی و کابوسی نصیبت شد،‌ گلایه مکن. سودا را کنار بگذار و با واقعیّتی که در ناخودآگاهت پابرجاست روبه‌رو شو. این‌گونه برای کابوس‌های بیداری آماده خواهی بود.

۵۰۰: از کهنگی و یگانگی

دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

وقتی پانصد روز گذشت، فکر کردن به زیستن برای دیدن روز هزارم و حتّی هزار و یکم افسانه‌ای هم آسان می‌شود. گاهی خاطرات آدم می‌شوند ملاک پاکی و حس می‌کنی که اصیل می‌شود و زلالْ دل و اندیشه‌ات چون شرابی کهنه که از نابی و یگانگی خاطره‌ای کوچک سیراب بوده است. و این روزها، پاکی و نابی و یگانگی چه کیمیاست…
دوست من، عزیز همیشگی من، به یادت هستم.