بایگانی موضوعی "زندگی"

واگویه‌ها (۲۰)

شنبه, آذر ۲۳م, ۱۳۸۷

تا کی منتظر می‌مانی که فردا بیاید…همین حالا هم ساعت ۴۵ دقیقهٔ بامداد است. انگاری همیشه سه‌ربع ساعت - به وقت محلّی زندگی - عقبی! عیبی ندارد…از قدیم گفته‌اند باش تا صبح دولتت بدمد.

جغرافیای راز و درد

یکشنبه, آذر ۱۷م, ۱۳۸۷

در مورد پُست‌سیکرت (وبلاگ، ویکی‌پدیا) زیاد گفته و نوشته‌اند و غرض از این یادداشت فقط این است که بگویم دردناک‌ترین و زیباترین لحظاتی که میان این کارت‌پستال‌ها صرف می‌شود، آن لحظاتی است که در آن تکه‌ای از احساس یا گذشته را که هیچوقت ننوشته‌اید و نگفته‌ایدش، مجسّم می‌بینید. راز از جنس تنهایی است؛ رازهای دردناک […]

واگویه‌ها (۱۹)

سه شنبه, آذر ۵م, ۱۳۸۷

عزیز…من نه کلمه‌ای داشتم و نه صدایی…همین شد که تنها افتخارم شد نشستن در سایهٔ کلماتِ خوب و هجی کردنشان - ناشیانه - برای تو؛ شاید که روخوانی آنچه را دیگران به سرود و کلام، کم‌نظیر و بی‌بدیل گفته‌اند، لالایی‌ای باشد که حداقل، حنجره‌اش از من است… وگرنه برای تو، من از خودم هیچ نداشتم […]

واگویه‌ها (۱۸)

سه شنبه, آذر ۵م, ۱۳۸۷

می‌دانی…شادی‌ات خودبسنده نیست؛ یعنی از آنچه در دنیا، شادیِ واقعی می‌خوانی، سهمی ناچیز برای خودت کنار گذاشته‌ای. واقعیّتش این است که جان می‌دهی برای قدیس شدن یا شهادت و این‌ها…حیف که ایدئولوژی و مکتبی پیدا نشد که به چارچوب من‌درآوردی و جفنگ ذهنی‌ات بخورد وگرنه چیز دندان‌گیری شاید حاصل می‌آمد از سر به دیوار کوفتنت. […]

نابک‌ها (۷): فرشته

چهارشنبه, آبان ۲۲م, ۱۳۸۷

«فرشته‌ای دارم
که بال ندارد.
قلبی دارد که می‌تواند قلبم را ذوب کند.
لبخندی دارد که می‌تواند مُجابم کند به آواز.
[…]
با چشمان خودم دیدم
که می‌تواند فرشته بسازد.
وقتی عشقِ خوب دارید،
باید مراقب باشید
که فرشتگان هِی تکثیر می‌شوند.»
[جک جانسِن، فرشته (متن، ویدئو)]