واگویه‌ها (۶)

چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷

ساعت شش صبح است؛ روز دوم از تعطیلات پنج‌روزه. برنامه‌ای ندارم برای این تعطیلات،‌ حتّی شاید حوصلهٔٔ بودن با دیگران را هم ندارم. به شعری فکر می‌کنم که به گمانم از عطار بود:

«امروز در این شهر چو من یاری نیست/آورده به بازار و خریداری نیست
آن کس که خریدار بدو رایم نیست/آن کس که بدو رای خریدارم نیست»

عجیب است که مثلاً در چهل و هشت ساعت در مجموع ده جمله، آن هم پای تلفن، حرف زده باشی. آنوقت است که گفتگوهای درونی‌ات به خود جرأت می‌دهند که صدایشان را بالا ببرند و وصف سودایی دیوانگی‌هایشان را به گوش عقل نکته‌بین برسانند. امّا در همان دیوانگی‌ها هم آرامش حضور خودت را می‌یابی؛ حسّی که به‌ندرت تجربه می‌شود.

این روزها وقت بیشتری دارم که به او فکر کنم. گاهی تحسین‌اش می‌کنم و گاهی از او می‌ترسم. بیش از همه، دلتنگش می‌شوم. می‌دانم که کودکانه است اما دوست دارم گوشی را بردارم و با صدایش، شادمانه غافلگیر شوم. همیشه در چنین گفتگوهایی، چیزی کوچک هست برای شادمانی.

دیگر اینکه، تنهایی - شاید هم انزوای - این روزها را صرف خواندن می‌کنم. خوابم بهم‌ریخته است بنابراین سر شب در حالی که توی ذهنم هست که قبل از خواب رفتن بروم و چراغ‌های آشپزخانه را خاموش کنم، به خواب می‌روم و در ساعت‌های ابتدایی صبح، بعد از رویا یا کابوسی که معمولاً فراموش می‌شود، از خواب می‌پرم و نور سپید لامپ‌های کم‌مصرف آشپرخانه چشمهایم را می‌زند‌ و سرما را به حواسم تزریق می‌کند. نیم‌ساعتی می‌گذرد تا دنیای رازناک خواب جای خود را به‌طور کامل به واقعیّت بدهد؛ البته، اندکی عمدی هم هست نپراندن و نگه‌داشتن این هاله، چرا که دلیلی نیست برای هشیاری. بنابراین بین خواب و بیداری - و بیشتر، بیدار - دراز می‌کشم و به جریان بی‌پایان و تصادفی افکار ذهن می‌سپارم.

شورجه دربارهٔ ادبیات

چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷

مجلهٔ فیلم در شمارهٔ ۳۷۸ پرونده‌ای تشکیل داده و از تعدادی از فیلمسازان ایرانی خواسته است که در مورد یک اثر ادبی مهم ایرانی بنویسند و بر همین منوال از تعدادی از نویسندگان ایرانی هم خواسته است که در مورد یک فیلم مهم ایرانی چنین کنند. در میان مطالب سینماگران،‌ مطلبی از جمال شورجه نیز وجود دارد. او پس از این که اتمام حجت می‌کند که ماهنامهٔ فیلم با تشکیل چنین پرونده‌هایی «چندان خدمت درخوری نتوانسته به جنبه‌های ارزشی جامعه انجام دهد»،‌ می‌نویسد (بدون تغییر در شیوهٔ خط و نقطه‌گذاری):

«نوعاً ادبیات معاصر ما خصوصاً چند دهه پیش از انقلاب و پاره‌ای از آثار پس از انقلاب آکنده است از نگاه سکولار - بی‌حیایی و دریدگی - روابط نامشروع و غیردینی و اختلاف‌های زن و مرد و کم‌توجه به اخلاق و مباحث دینی و ارزش‌های اسلامی و مروج فمینیسم و معناگرایی بی‌ریشه و صوفی‌گری مسیحی و بودایی که حول محور زن و قمار و مخدر پیش رفته، خود آسیب‌شناسی جداگانه‌ای می‌طلبد که در این مجال نمی‌گنجد و به نوعی باید گفت مفسده‌های آن دست‌کمی از سینمای مبتذل و سطحی ندارد؛ البته با پزی روشن‌فکرانه و افاده‌دار و متفکرانه!» (مجلهٔ فیلم، شمارهٔ ۳۷۸، صفحهٔ ۲۳)

او در پایان می‌نویسد که «به ناچار» مجبور شده است که برای در امان ماندن فرزندانش از «سموم موجود» در فیلم‌ها و رمان‌ها و قصه‌های معاصر «از نویسندگان پرآوازه»، فیلم‌ها را قرنطینه کرده است و کتاب‌ها را در فایلی جداگانه و خصوصی نگه‌داری می‌کند.

واگویه‌ها (۵)

شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۷

دلتنگی، قانقاریای احساس است. اول کار، از یک زخم کوچولو شروع می‌شود…

واگویه‌ها (۴)

جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۸۷

در زندگیمان بارها اتفاق می‌افتد که کسی بخواهد که از او - به هر نحوی - پشتیبانی کنیم. به آن‌هایی فکر می‌کنم که به پشتیبانی کسانی چون من و تو اعتماد می‌‌کنند و لحظه‌ای که می‌لغزند، ما بی‌توجه به مسوولیتی که پذیرفته‌ایم به خود سرگرمیم و دنیای خود. آنک فرومی‌افتند تا کِی بازْ گاهِ خاستن فرارِسَد…

شهر شما

چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷

هیچوقت دوست داشته‌اید که در شهرکی زندگی کنید که خودتان و کسانی هم‌فکر خودتان آن را با کمک متخصصین طراحی کرده باشید و همراه با همان همفکران در آن زندگی کنید؟

با این که اینها آرزوبه‌دلی است کمی تا قسمتی، ولی در هر صورت بد نیست بدانید که کسی تصمیم گرفته اگر تعداد نفراتی کمکش کنند قدم اول چنین شهرکی را (به شکل یک ویکی برای جمع‌آوری مشخصات این شهرک) بردارد؛ خوبست نگاهی بیاندازید. بدیهی است که حضور معمارها و مهندسین شهرسازی و برنامه‌ریزی شهری بسیار مغتنم خواهد بود. به‌خصوص این که می‌توانند کمی از بلندپروازی‌های geekوار بکاهند.