هایکوی شهری (۱)

پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶

آمبولانس گذشت.
در شلوغی خیابان
عابران سهمی برداشتند از مرگ.

هفت قانون طلایی کتابخوان‌ها در عصر گرفتاری

شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶

اول؛ وقتی کتابهای نخوانده در خانهٔ شما تلنبار شده است، در برابر وسوسهٔ خرید کتاب جدید مقاومت کنید؛
دوم؛ اگر در برابر وسوسهٔ خرید کتاب جدید مقاومت نمی‌کنید، در برابر نگاههای منتظر کتابهایی که باید خوانده شوند و از روی میز یا از توی قفسه به شما خیره شده‌اند، احساس گناه نکنید؛
سوم؛ اگر در برابر وسوسه‌ٔ خرید کتاب جدیدی مقاومت می‌کنید، ممکن است آن کتاب نایاب یا توقیف شود. پس خود را برای احساس گناه در این مورد آماده کنید؛
چهارم؛ اگر تعهدات اخلاقی کتابخوانی‌تان اجازهٔ چنین کاری را به شما می‌دهد، رابطهٔ تک‌همسری با کتاب‌ها را برهم‌زنید. شما می‌توانید با چند کتاب بطور همزمان زندگی کنید؛
پنجم؛ اگر جیب یا کیف پولتان بانک مرکزی هم باشد و تا آخر دنیا در کتابفروشی‌ها پرسه بزنید، باز هم یک روز بعد از روز آخر دنیا یادتان می‌آید که فلان کتابی که خیلی لازمش داشتید را نخریده‌اید؛
ششم؛ با همان شرایط مالی و زمانی مورد پنج، اگر تا ابد هم در کتابفروشی‌ها پرسه بزنید، باز کتاب برای خریدن پیدا خواهید کرد؛
هفتم؛ کتاب‌ها را بخوانید لطفاً! اگر نمی‌خوانید بدهید دیگران بخوانند!

فهرست‌گونه‌ای برای کودکی بهار…

شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

دلتنگی‌ای عمیق در لحظهٔ برابران بهاری، فکر کردن به «تمام فرداهایی که نخواهد آمد»، خواب دیرگاه، بیدار شدن دیروقت، گشتن به دنبال صداهای درونی‌ای که زمانی هماره به گفتگو با یکدیگر سرگرم بودند و اینک سرگشته‌اند و تنها، گم کردن لحظه‌ها، هوای خوب و پاک شب‌های ابتدای بهار، دویدنِ افتان و خیزان در روزهای آخرینِ زمستان، کار تا آخرین لحظه، سر و کله زدن با سخت‌افزاری که ای کاش زبان آدمیزاد می‌فهمید، خداوند جان بکوس را بیامرزاد، ترس، ترس، نگرانی از سقوط، درگیری با آدم‌ها سرِ عقاید، غریبه بودن در میان آنان که آشنایند، بیگانگی، «سیلِ اشک»، چون رَهزَن خواب‌ها، بعد از سالْ تحویل برای اولین بار در همهٔ این سال‌ها، لذت حس کردن آفتابِ کامل پشت پردهٔ اتاق، رویای کِسِلِ لم دادن توی آفتاب و کتاب خواندن، موسیقی خوب، موسیقی افسرده و تلخ، «یک گام دیگر برداری، خواهی مُرد»، ویکی‌پدیا با تمام تلخی‌های عمیق و شیرینی‌های کوچکش، ماراتون نشستن پشت کامپیوتر، فصلِ رکورد ۱۱۸ میلیون اس‌ام‌اس در روز، حسِ عدم تعلق، عقب ماندن همیشگی از قافلهٔ طربناک مردم، فصلی که نمی‌توان در آن ناامید بود ولی برای امیدوار بودن هم باید به شکلی ناممکن خوشبین باشی، لذت گذر لحظه‌ها، لمس تغییر طبیعت، راه صعب، زیبا، صعب، درد تغییر، پوست انداختن، صدای او، کلمات او، عمیق‌ترین رویداد، نوروز گس، تلخ و شیرین…گس…تلخ…شیرین…گس…نوروزِ یِکّه…یگانه…

پ.ن - بهارتان مبارک.

دربارهٔ مرگ (۱)

سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۵

حال و روزم که اصلاً خوش نیست. ولی گفتن و نوشتن دربارهٔ مرگ ربطی به حال و روزم ندارد. ترس و نگرانی از مرگ در هر کسی نفوذ می‌کند. امّا خنده‌دار خواهد بود که نگران چیزی شویم بدون اینکه در مورد آن کمی بدانیم یا فکر کنیم. تصمیم گرفتم که کمی در مورد مرگ بخوانم و بعنوان هدف ملموس این پروژه، مقالهٔ «مرگ» در ویکی‌پدیای فارسی را آغاز کنم.

دوستانم - مصطفا و آذر - در بخش نظرات یادداشت قبلی چند تا منبع معرفی کرده‌اند که منابع مهمی است. اینجا مشخصات آن‌ها را دوباره می‌آورم :

  • تولستوی، لئو. مرگ ایوان ایلیچ؛
  • رویایی، یداله. هفتاد سنگِ قبر؛
  • باردو ثودُل : این کتاب که ترجمهٔ نام آن چیزی می‌شود شبیه «رهایی بوسیلهٔ شنیدن در حالت میانی» (Liberation through Hearing in the Intermediate State) و به «کتاب تبتی مردگان» مشهور است به توصیف تجربیات هشیاری در حالت باردو (که حالتی است بین مرگ و زایش دوباره است) می‌پردازد. آنطور که آذر گفته است در سال ۱۳۷۶ توسط مهران کندری به فارسی ترجمه شده است و نشر میترا هم چاپش کرده است.

دیروز هم سری به کتابخانهٔ ملی زدم. شاید برای خیلی‌ها خنده‌دار برسد اما کتاب‌ها آدم را آرام می‌کنند. حداقل من که آرام می‌شوم. سکوت کتابخانه و حضور آنهمه کتاب و کلمه، گویی دردهای آدم را می‌شوید. بگذریم از اینها…

با کمی جستجو هشت، نه کتاب خوب یافتم که در بین منابع انگلیسی‌زبان این کتابخانه موجود است که در پایین فهرست‌شان را می‌آورم. از طرف دیگر، روی اینترنت هم، مقالهٔ مرگ در دائرة‌المعارف فلسفهٔ استنفورد متن خوبی بنظر می‌رسد:

پ.ن: متأسفانه یک باگ جدید در این وردپرس پیدا شده است. ارقام لاتین را هم به فارسی می‌زند. حوصلهٔ پیگیری‌اش را ندارم. بگذار باشد…

سالها بعد از روزی که موسیقی مُرد…

شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۵

همیشه فکر کرده‌ام به اینکه هنرمندانی که در جوانی مرده‌اند اگر مرگ سراغشان نیامده بود، امروز چگونه بودند؟ چه می‌کردند؟ چگونه آثاری می‌آفریدند؟ مثلاً آیا هندریکس به آرامش می‌رسید؟ یا کرت کوبین بلوز می‌نواخت؟ فردی مرکوری با صدا و خلاقیتش چه می‌کرد؟ جیم موریسون چه می‌کرد؟ یا کشتگان روزی که موسیقی مُرد؟

گاردین یک نوشتهٔ کوتاهی منتشر کرده است با عنوان

«What would Kurt Cobain be doing now?»

که در آن کمی از این خیالپردازی‌هایی - نه چندان بی‌پایه - در مورد کوبین انجام شده است.

از اینها که بگذریم، این روزها، مرگ ذهنم را به خود مشغول کرده است. خیلی کم در موردش خوانده‌ام و می‌دانم؛ مثل خیلی چیزهای دیگر. اما این یکی چیزی نیست که بتوانی بی‌اعتنا باشی به آن. اگر منبع (کتاب، مقاله، یا فیلم) خوبی می‌شناسید در بخش نظرات بنویسید لطفاً.