نیایش
جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷«باشد که همه بر سختیهایشان فائق آیند،
باشد که خواستههای دل همه برآورده شود،
باشد که باران به گاه ببارد،
باشد که همهکس در همهجا شاد باشد.»
- نیایشی از وداها
پ.ن. - نوروزتان شاد، سال نوتان پر از عشق، شادیِ دل، و موفقیت.
«باشد که همه بر سختیهایشان فائق آیند،
باشد که خواستههای دل همه برآورده شود،
باشد که باران به گاه ببارد،
باشد که همهکس در همهجا شاد باشد.»
- نیایشی از وداها
پ.ن. - نوروزتان شاد، سال نوتان پر از عشق، شادیِ دل، و موفقیت.
میگوید که بهش گفته است که چه دردسری برایم پیش آمده و درآمده که : «لابد خودش را خوب نشان نداده آنجا!». این را که میشنوم جواب میدهم که قضیه اینها نبوده و اینطور بوده و آنطور. خیلی وقت بعد - روزها بعدتر شاید - زخمی خیلی کهنه، باز دردش شروع میشود.
شور رفته است. ناگهان به این شهود میرسم که تمام نشانگانِ افسردگی باز گشتهاند و بعد، منطق و بررسی هم کمی تا قسمتی این قضیه را تأیید میکنند. حالا آمدهام و دارم اینجا غُرغُر میکنم که «های جماعت من دِپرسم!». یک کمی حق بدهید که وقتی آدم کسی را نداشته باشد که غُرغُر کند برایش، میآید سراغ خوانندگانی که زبانش و حرفش را کمابیش میفهمند. بگذریم…برای این که این غرغر تهی نباشد و با امید اینکه شاید به کار کس دیگری بیاید که در موتورهای جستجو هی تایپ میکند «افسردگی» و جفنگیاتی چون غرغرهای من بر او ظاهر میشوند، یک نوشتاری را معرفی میکنم که حدود دو سال پیش برای من خیلی مفید بود: «Personal Depression Therapy» نوشتهٔ جیمز ن. هرندون.
بله؟…بعله…لالایی بلدم ولی کماکان خوابم نمیبرد.
بگذریم…عجالتاً یادداشتهای آخر سرمه و حقوقدان پاریسی را دریابید…
پ.ن. - موسیقی متن.
«دیگر نمیشمارم»…آخرین عدد را مینویسم و توی ذهنم زمزمه میکنم. به این فکر میکنم که عددهایی که آدمها را از هم جدا میکنند اگر از یک اندازههایی بزرگتر شوند، صفر کردن آنها اگر غیر ممکن هم نباشد، بیمعناست؛ desperatio ex centum.