اکس‌کی‌سی‌دی (۲): اولویت‌ها

دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶

[این اثر ترجمه‌ای است از یکی از کاریکاتورهای xkcd و تحت مجوز کریتیو کامانز از نوع Attribution-NonCommercial نسخهٔ ۲.۵ منتشر می‌شود.]

پارادوکس انزوا

دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۶

نویسندهٔ بزرگ علمی-تخیلی، فیلیپ ک. دیک، در مصاحبه‌ای که در سال ۱۹۷۴ با مجلهٔ «کالچر پالپ» انجام داده (این مصاحبه تازگی‌ها در شمارهٔ ۳۶۸ «مجلهٔ فیلم» ترجمه و چاپ شده) در پاسخ به مصاحبه‌کننده که از دلیل علاقهٔ او به نوشتن و ساختن شخصیت‌ها می‌پرسد، گفته است:

«عموماً درست درک نمی‌شود که نویسنده‌ها تنها هستند. نوشتن یک شغل منزوی‌کننده است. وقتی شروع می‌کنید به نوشتن یک رمان، خودتان را از خانواده و دوستان‌تان جدا می‌کنید. اما در این قضیه یک پارادوکس وجود دارد، چون دوباره همراهان تازه‌ای می‌سازید. به این دلیل می‌نویسم که به اندازهٔ کافی در جهان آدم وجود ندارد که به من حس همراهی بدهد. […]. مردم فکر می‌کنند که نویسنده می‌خواهد جاودان باشد و از طریق کارهایش در یادها بماند. نه. من می‌خواهم شخصیت‌های آثارم همیشه در یادها بمانند.»

هیچ‌وقت شده است که خواب روی بتی یا ریک دکارد را دیده باشید؟

یکی دو چیز برای به وجد آمدن…

پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۶

پریروز سری زدم به موزهٔ هنرهای معاصر برای دیدن کارهای پنجمین دوسالانهٔ مجسمه‌سازی. بنابر گفته‌ها و شنیده‌ها میانگین سنی هنرمندهایی که در این دوره از دوسالانه کار داشته‌اند از ۳۰ سال پایین‌تر است (بنابر آمار وب‌گاه دوسالانه، از ۳۷۱ شرکت‌کننده، ۲۶۵ نفر زیر ۳۵ سال بوده‌اند) که می‌تواند هم نشانهٔ خوبی باشد و هم نشانه‌ای بد. این که جوان بودن هنرمندان در کل به نفع یا ضرر کیفیت نمایشگاه بوده است، سوالی بود که بعد از دیدن کارها مشخص می‌شد.

در نمایشگاه دو سه کار بود که توانست مرا به وجد آورد. اولین آن‌ها کاری است به نام «عبور-زندگی» (تصویر بالا) اثر مهرنوش مردیها که در اصل یک چیدمان ویدئویی (Video Installation) است که در یکی از راهروهای موزه اجرا شده. «عبور-زندگی» به نظر من اثری است جسورانه که با درک درست از هندسه و ابعادِ فضایی که در آن اجرا شده، بیننده را درگیر می‌کند و اتفاقاً بنابر جهت حرکتِ بیننده تأثیر متفاوتی بر او می‌گذارد. گویا این اثر - که روی برچسب مشخصاتش از آنه به‌عنوان «ویدئوآرت» نام برده شده - مورد تشویق و تقدیر هیئت داوران هم قرار گرفته است.

اثر دیگری که توجه‌ام را جلب کرد، کاری بود به اسم «توفاله-تمدن» اثر شیوا صادق‌زاده. اصل این کار که کاری است در گونهٔ هنر زمینی در محلی در ساحل دریا انجام شده است و مستندسازی (Documentation) آن - که شامل متن معرفی، چند دیاگرام، چند عکس، و یک قطعهٔ ویدئویی است - در نمایشگاه نمایش داده شده است. دغدغهٔ هنرمند در این اثر، آیندهٔ تمدن و اثر زمان بر آنچه دستاوردهای متمدنانهٔ بشر می‌نامیم‌اش بوده است. از نظر من و بنابر ویژگی‌های این کار، هنرمندْ تمدن را پدیده‌ای می‌داند برآمده از طبیعت و تشکیل‌شده از عناصر طبیعی که وقتی برپا می‌شود برافراشتگی‌اش بر بسترش - که همان طبیعت باشد - سایه‌افکن می‌شود. وقتی که زمان بر تمدن‌ها گذشت - مانند آفتابی که اندک‌اندک یخ‌ها را آب می‌کند - چیزی که از آن‌ها بر جای می‌ماند، چیزی است همسان و هم‌سطح با خود طبیعت؛ مانند سنگی بر گوری. با این که ممکن است استعاره‌های استفاده‌شده دربارهٔ ظهور و سقوط تمدن‌ها کمی جزم‌گرایانه به نظر برسد ولی کماکان جذابیّت ایده و پیاده کردن آن در اثری در گونهٔ هنر زمینی پابرجا می‌ماند.

چند کار دیگری هم بودند که به نظرم خوب بودند؛ مجسمه‌ای بدون عنوان و ساخته‌شده از فلز اثر امین بلاغی اینالو و همینطور اثر پر از انعکاسِ زهرا نبوی که شعر و آینه و تصویر را به هم آمیخته است.

از نظر من، گرایش نسبتاً فراگیری به استفاده از نور مصنوعی، رسانه‌هایی مانند ویدئو و صدا، و همینطور استفاده از آینه در آثار دیده می‌شد که جای بررسی موردی و دقیق دارد.

اما در مورد سوال ابتدای یادداشت؛ جوان بودن هنرمندان شرکت‌کرده در این نمایشگاه شاید باعث شده بود که نسبت به مواد خام و شیوهٔ اجرای ایده‌ها با محافظه‌کاری کمتری رفتار کنند ولی در نهایت اندکی خامی در بسیاری از کارها به چشم می‌خورد که می‌تواند نتیجه‌ای باشد از همین جوان بودن (البته باید بگویم که لزوماً چنین نیست که جوانی و خامی هم‌ارز باشند).

اگر به این نمایشگاه سر نزده‌اید تا شنبه، ۱۵ دی، وقت دارید که چنین کنید.

اکس‌کی‌سی‌دی (۱): آزمایش

چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۶

یکی از زیباترین و هوشمندانه‌ترین چیزهایی که این اواخر دیده‌ام، کاریکاتور‌های رندال مونرو است که با عنوان اکس‌کی‌سی‌دی (وب‌گاه، ویکی‌پدیا) منتشر می‌شود. توصیفی که خود طراح برای وب‌گاهش برگزیده چنین است : «وب‌کاریکاتور‌هایی دربارهٔ عشق، کنایه، ریاضیات، و زبان». حقیقتش را بخواهید، بسیاری از کاریکاتور‌های اکس‌کی‌سی‌دی ارجاعاتی ریزبینانه به عناصر فرهنگی‌ای دارند. این ارجاعات باعث می‌شوند که درک و فهم آن‌ها ساده نباشد. برخی از این ارجاعات به عناصر فرهنگ عامهٔ امریکا بر می‌گردند، بعضی دیگر به خرده‌فرهنگ خوره‌های رایانه (به اصطلاح geeks)، و بعضی دیگر هم دربارهٔ ریاضیات هستند.

این کاریکاتور‌ها آنقدر محبوب هستند که افرادی بعضاً سعی کرده‌اند قصه‌های مطرح‌شده در آن‌ها را در جهان واقعی اجرا کنند؛ مثلاً کاریکاتوری هست که در آن نینجاهای فرستادهٔ مایکروسافت، قصد جان ریچارد استالمن را می‌کنند. مدتی بعد از انتشار این کاریکاتور، استالمن در دانشگاه ییل سخنرانی داشت. پس از سخنرانی و زمانی که او می‌خواست برای جلسهٔ مناظره روی صحنه برود، تعدادی از دانشجویان که لباس نینجاها را پوشیده بودند به سوی او هجوم آوردند. پس از این که مردم به اندازهٔ کافی از این رویداد عکس گرفتند، آن‌ها در میان خندهٔ حاضران که طنز این اتفاق را گرفته بودند، محل سخنرانی را ترک کردند.

چند وقتی بود وسوسه‌ای به جانم افتاده بود که یکی از این کاریکاتورها را ترجمه کنم. می‌دانستم احتمال این که نتیجهٔ کار بی‌مزه و بی‌حس و حال شود وجود دارد و کم هم نیست. مدتی گذشت و در این فکر بودم که کدام یک از کاریکاتورها را انتخاب کنم که زیاد ارجاعات فرهنگی یا علمی و فنی نداشته باشد تا آسان تن به ترجمه بدهد. نتیجهٔ انتخابم این کاریکاتور بود که بسیار هم دوستش دارم. به هر حال امشب از سر بی‌خوابی، دل به دریا زدم و ترجمه‌اش کردم. نتیجهٔ کار همین پایین است (برای دیدن نسخهٔ بزرگتر روی تصویر کلیک کنید). دوست دارم که نظرات شما را بشنوم تا اگر نتیجه‌ای مطلوب حاصل شده، ترجمهٔ را برای کاریکاتورهای دیگر ادامه دهم. در آخر باید از دوستی تشکر کنم که اولین بار این وب‌گاه را به من معرفی کرد. نمی‌دانم که دوست دارد اسمش را اینجا بنویسم یا نه. به هر حال خیلی خیلی از او ممنونم.

Angular-Momentum

[این اثر ترجمه‌ای است از یکی از کاریکاتورهای xkcd و تحت مجوز کریتیو کامانز از نوع Attribution-NonCommercial نسخهٔ ۲.۵ منتشر می‌شود.]

نشانه‌ای به رهایی؟

یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶
Studirs for Portrait of Van Gogh IV

آنتونن آرتو گفته است:

«هرگز شعری، نوشته‌ای، تابلوی نقاشی و مجسمه‌ای، بنای زیبا و ارزشمندی، اختراعی، کشف بزرگی به وجود نمی‌آید، مگر آن که خالق آن خواسته باشد ساعت‌هایی از دوزخ تحمل‌ناپذیر زندگی رهایی یابد.»

و من به این فکر می‌کنم که این رهایی یا این نشانه‌ها به رهایی چگونه در زندگی هنرمند، محقق، یا کاشف ظاهر می‌شوند؟ آیا فقط او این رهایی را تجربه می‌کند یا حاصل تلاش او برای دیگران نیز رهایی را - هر چند کوتاه - به ارمغان خواهد آورد؟ آیا آثار هنرمندی که دردمندی، رنج، و کابوس‌های خود را مجسم می‌کند نیز می‌توانند دریچه‌ای به این رهایی داشته باشند؟

[تصویر: «اتودهایی برای پرترهٔ ون‌گوگ، شمارهٔ ۴»، اثر فرانسیس بیکن]